loading...
عشق
امیر حسین بازدید : 103 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)
دخترها:

توی ماهیتابه روغن میریزن

اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن

تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن

چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو، نوش‌جان میکنن

 

پسرها:

توی کابینت‌های بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن

توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بالاخره پیداش میکنن

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن

توی ماهیتابه روغن میریزن

توی یخچال دنبال تخم‌مرغ میگردن

یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن

چند تا فحش میدن

دنبال کبریت میگردن

با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره

ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!)

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن

تخم‌مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن

چند تا فحش میدن و لباس میپوشن

میرن سراغ بقالی سر کوچه و 20 تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن

تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن

روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن

تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن

دنبال نمکدون میگردن

نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن

دنبال کیسه نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن

نمکدون رو پر از نمک میکنن

صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون

نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن

بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه

چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن

توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن

با چنگال فلزی تخم‌مرغها رو هم میزنن

صدای «گل» رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون

سریع برمیگردن توی آشپزخونه

تخم‌مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
ماهیتابه رو میندازن توی سینک

دنبال ظرفهای مسی میگردن

قابلمه مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم‌مرغ میریزن

چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن

یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن

چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن

یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه

روی باقیمانده تخم‌مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن

چند تا فحش میدن و بلند میشن

نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن

قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن

چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن

با یه پارچه تنظیف، قابلمه رو برمیدارن

پارچه رو که توسط شعله، آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن

نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن

امیر حسین بازدید : 107 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)
دخترها:

توی ماهیتابه روغن میریزن

اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن

تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن

چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو، نوش‌جان میکنن

 

پسرها:

توی کابینت‌های بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن

توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بالاخره پیداش میکنن

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن

توی ماهیتابه روغن میریزن

توی یخچال دنبال تخم‌مرغ میگردن

یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن

چند تا فحش میدن

دنبال کبریت میگردن

با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره

ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!)

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن

تخم‌مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن

چند تا فحش میدن و لباس میپوشن

میرن سراغ بقالی سر کوچه و 20 تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن

تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن

روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن

تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن

دنبال نمکدون میگردن

نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن

دنبال کیسه نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن

نمکدون رو پر از نمک میکنن

صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون

نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن

بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه

چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن

توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن

با چنگال فلزی تخم‌مرغها رو هم میزنن

صدای «گل» رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون

سریع برمیگردن توی آشپزخونه

تخم‌مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
ماهیتابه رو میندازن توی سینک

دنبال ظرفهای مسی میگردن

قابلمه مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم‌مرغ میریزن

چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن

یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن

چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن

یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه

روی باقیمانده تخم‌مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن

چند تا فحش میدن و بلند میشن

نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن

قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن

چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن

با یه پارچه تنظیف، قابلمه رو برمیدارن

پارچه رو که توسط شعله، آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن

نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن

امیر حسین بازدید : 106 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .
هیچ کس اونو نمی دید .
همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن
همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود .
از سکوت خوششون نمیومد .
اونم می زد .


داستان عشقولانه _ پیانو | www.3even.mihanblog.com


غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .
چشمش بسته بود و می زد .
صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود .
بدون انتها , وسیع و آروم .
یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلاقی کرد .
یه دختر با یه مانتوی سفید که درست روبروش کنار میز نشسته بود .
تنها نبود … با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده .
چشمای دختر عجیب تکونش داد … یه لحظه نت موسیقی از دستش پرید و یادش رفت چی داره می زنه .
چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه های پیانو .
احساس کرد همه چیش به هم ریخته .
دختر داشت می خندید و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می زد .
سعی کرد به خودش مسلط باشه .
یه ملودی شاد رو انتخاب کرد و شروع کرد به زدن .
نمی تونست چشاشو ببنده .
هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می کرد .
سعی کرد قشنگ ترین اجراشو داشته باشه … فقط برای اون .
دختر غرق صحبت بود و مدام می خندید .
و اون داشت قشنگ ترین آهنگی رو که یاد داشت برای اون می زد .
یه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه ولی نتونست .
چشاشو که باز کرد دختر نبود .
یه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد .
ولی اثری از دختر نبود .
نشست , غمگین ترین آهنگی رو که یاد داشت کشید روی دکمه های پیانو .
چشماشو بست و سعی کرد همه چیزو فراموش کنه .
….
شب بعد همون ساعت
وقتی که داشت جای خالی دختر رو نگاه می کرد دوباره اونو دید .
با همون مانتوی سفید
با همون پسر .
هردوشون نشستن پشت همون میز و مثل شب قبل با هم گفتن و خندیدن .
و اون برای دختر قشنگ ترین آهنگشو ,
مثل شب قبل با تموم وجود زد .
احساس می کرد چقدر موسیقی با وجود اون دختر براش لذت بخشه .
چقدر آرامش بخشه .
اون هیچ چی نمی خواست .. فقط دوس داشت برای گوشای اون دختر انگشتای کشیده شو روی پیانو بکشه .
دیگه نمی تونست چشماشو ببنده .
به دختر نگاه می کرد و با تموم احساسش فضای کافی شاپ رو با صدای موسیقی پر می کرد .
شب های متوالی همین طور گذشت .
هر روز سعی می کرد یه ملودی تازه یاد بگیره و شب اونو برای اون بزنه .
ولی دختر هیچ وقت حتی بهش نگاه هم نمی کرد .
ولی این براش مهم نبود .
از شادی دختر لذت می برد .
و بدترین شباش شبای نیومدن اون بود .
اصلا شوقی برای زدن نداشت و فقط بدون انگیزه انگشتاشو روی دکمه ها فشار می داد و توی خودش فرو می رفت .
سه شب بود که اون نیومده بود .
سه شب تلخ و سرد .
و شب چهارم که دختر با همون پسراومد … احساس کرد دوباره زنده شده .
دوباره نت های موسیقی از دلش به نوک انگشتاش پر می کشید و صدای موسیقی با قطره های اشکش مخلوط می شد .
اونشب دختر غمگین بود .
پسربا صدای بلند حرف می زد و دختر آروم اشک می ریخت .
سعی کرد یه موسیقی آروم بزنه … دل توی دلش نبود .
دوست داشت از جاش بلند شه و با انگشتاش اشکای دخترو از صورتش پاک کنه .
ولی تموم این نیازشو توی موسیقی که می زد خلاصه می کرد .
نمی تونست گریه دختر رو ببینه .
چشماشو بست و غمگین ترین آهنگشو
به خاطر اشک های دختر نواخت .

همه چیشو از دست داده بود .
زندگیش و فکرش و ذکرش تو چشمای دختری که نمی شناخت خلاصه شده بود .
یه جور بغض بسته سخت
یه نوع احساسی که نمی شناخت
یه حس زیر پوستی داغ
تنشو می سوزوند .
قرار نبود که عاشق بشه …
عاشق کسی که نمی شناخت .
ولی شده بود … بدجورم شده بود .
احساس گناه می کرد .
ولی چاره ای هم نداشت … هر شب مثل شب قبل مثل شب اول … فقط برای اون می زد .

یک ماه ازش بی خبر بود .
یک ماه که براش یک سال گذشت .
هیچ چی بدون اون براش معنی نداشت .
چشماش روی همون میز و صندلی همیشه خالی دنبال نگاه دختر می گشت .
و صدای موسیقی بدون اون براش عذاب آور بود .
ضعیف شده بود … با پوست صورت کشیده و چشمای گود افتاده …
آرزوش فقط یه بار دیگه
دیدن اون دختر بود .
یه بار نه … برای همیشه .
اون شب … بعد از یه ماه … وقتی که داشت بازم با چشمای بسته و نمناکش با انگشتاش به پیانو جون می داد دختر
با همون پسراز در اومد تو .
نتونست ازجاش بلند نشه .
بلند شد و لبخندی از عمق دلش نشست روی لباش .
بغضش داشت می شکست و تموم سعیشو می کرد که خودشو نگه داره .
دلش می خواست داد بزنه … تو کجایی آخه .
دوباره نشست و سعی کرد توی سلولای به ریخته مغزش نت های شاد و پر انرژی رو جمع کنه و فقط برای ورود اون
و برای خود اون بزنه .
و شروع کرد .
دختر و پسرهمون جای همیشگی نشستن .
و دختر مثل همیشه حتی یه نگاه خشک و خالی هم بهش نکرد .
نگاهش از روی صورت دختر لغزید روی انگشتای اون و درخشش یک حلقه زرد چشمشو زد .
یه لحظه انگشتاش بی حرکت موند و دلش از توی سینه اش لغزید پایین .
چند لحظه سکوت توجه همه رو به اون جلب کرد و خودشو زیر نگاه سنگین آدمای دور و برش حس کرد .
سعی کرد دوباره تمرکز کنه و دوباره انگشتاشو به حرکت انداخت .
سرشو که آورد بالا نگاهش با نگاه دختر تلاقی کرد .
- ببخشید اگه میشه یه آهنگ شاد بزنید … به خاطر ازدواج من و سامان …. امکان داره ؟
صداش در نمی اومد .
آب دهنشو قورت داد و تموم انرژیشو مصرف کرد تا بگه :
- حتما ..
یه نفس عمیق کشید و شاد ترین آهنگی رو که یاد داشت با تموم وجودش
فقط برای اون
مثل همیشه
فقط برای اون زد
اما هیچکس اونشب از لا به لای اون موسیقی شاد
نتونست اشک های گرم اونو که از زیر پلک هاش دونه دونه می چکید ببینه
پلک هایی که با خودش عهد بست برای همیشه بسته نگهشون داره
دختر می خندید
پسر می خندید
و یک نفر که هیچکس اونو نمی دید
آروم و بی صدا
پشت نت های شاد موسیقی
بغض شکسته شو توی سینه رها می کرد .

امیر حسین بازدید : 115 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)

نوجوانی دوره ای از زندگی است که نخستین تجارب زندگی در حساس ترین دوران رشد انسان رخ می دهد، آینده نگری، عشق، شغل آینده وتثبیت هویت، همه در این دوران شکل می گیرند.

شاید از همین روست که توجه به روانشناسی نوجوانی در دهه های گذشته از اهمیت بیشتری، به ویژه در کشورهایی که جمعیت جوان آنها رو به افزایش بوده، یافته است.
در ایران براساس آمار رسمی نوجوانان حدود سی درصد از کل جمعیت جوان کشور را تشکیل می دهند. این درحالی است که به نسبت این جمعیت نه تنها متخصصان روانشناسی بالینی و مشاوره کافی وجود ندارد بلکه هنوز جایگاه و نقش آنان در فرایند بهداشت روانی نوجوانان به خوبی روشن نشده است. روانشناسان رشد می گویند ارزیابی ها نشانگر آن است که سن آغاز بلوغ بطور کلی از قرن بیستم تا اولین دهه قرن بیست و یکم در چندین مرحله پایین تر آمده است؛ در سال های اخیر انقلاب ارتباطات نیز به عنوان یکی از عوامل موثر بر بلوغ زود رس مطرح شده است. درک صحیح از سن آغاز بلوغ از آن رو دارای اهمیت است که جامعه، خانواده و مدرسه آمادگی لازم را برای برخورد با شرایط حساس و ویژه کودک در این مرحله گذر داشته باشند.

در آب و هوای گرمسیری بلوغ زودتر از آب و هوای سردسیر رخ می دهد، و بروز علائم بلوغ تابع شرایط فرهنگی و متغیرهای خاص منطقه نیز است. بین دختران و پسران در آغاز بلوغ تفاوت چشمگیری به چشم می خورد، دختران زودتر به بلوغ می رسند و زودتر مرحله بلوغ را به پایان می رسانند ولی پسران ممکن است بیشتر از یک و یا حتی دو سال از دختران در رسیدن به بلوغ عقب بمانند. بین طبقات مختلف نیز تفاوت هایی دیده می شود،در طبقه فقیر بلوغ زودتر آغاز می شود، به عبارت دیگر بررسی مجموع تحولات روانی- جسمانی در یک دختر سیزده ساله ساکن جنوب شهر تهران که در خانواده ای کارگری رشد کرده است با دختری که از نظر سن تقویمی با او یکسان است ولی در خانواده ای مرفه درشمال شهرزندگی می کند، در اغلب مواقع نشانگر بروز نشانه های مشخص بلوغ در دختر جنوب شهری است. با این حال عواملی چون رسانه ها وگستردگی و در دسترس بودن آنها رفته رفته این تفاوت را به سوی متعادل شدن پیش می برد.
به عبارت دیگر اگر دختر سیزده ساله ساکن نواحی محروم شهری بنا به شرایط محیطی و اقتصادی با بلوغ زود هنگام روبرو می شود، دختر سیزده ساله ساکن نواحی مرفه نشین شهری به دلیل دسترسی به رسانه های مختلف آماده رویارویی با بلوغ می شود. برای آن که سرانجام بدانیم سن آغاز بلوغ که مشخصه نوجوانی است از چه زمانی است به یافته های روانشناسی استناد می کنیم که بیانگر آن است که سن شروع نوجوانی در ایران و بیشتر کشورهای اروپایی از 13 و 14سالگی شروع و در 18و 19سالگی خاتمه می یابد.

امیر حسین بازدید : 132 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)
نزدیک ساعت پنج بعد از ظهر، از ساختمان شرکت اومدم بیرون.

باد نسبتاْ تندی می وزید.باد لا به لای شاخه های درختان سرسبز

خیابان می پیچید، سرتا سر خیابان ولی عصر کنار پیاده رو پُرشده بود از

برگهای زرد و خزان شده . فصل، فصل بهار بود و آفتابِ داغ وسوزان روی صورتم 

نشسته بود، و زمین و آسفالت کف خیابان و آجرفرش  پیاده رو رنگ و بویی از پائیز

به خودش گرفته بود.

  شانس دیدن سه فصل از سال ودر این ساعت از روز داشتم .

امیر حسین بازدید : 134 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)
روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
"آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده
امیر حسین بازدید : 117 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)
. داشتن4الی 5 تا دوست دختر

۲. داشتن مدل موهای مزخرف

۳. گفتن حرفای دری وری!

۴. اینکه وانمود کنن خیلی با مزه ان!

۵. کارت اینترنت

۶. داشتن یاهو مسنجر

۷.اینکه اعتماد به نفس کاذب داشته باشن!

۸.دروغ گفتن

۹.پوووول(البته باید متذکر شد که این به مورد شماره ی 1 مربوط میشه!)

۱۰.عمل کردن بینی

۱۱.قدرت نمایی بی خودی

۱۲......(زیاد فوزولی نکنین.بزرگ می شین می فهمین!)

۱۳.بدون نگاه کردن فیلم های مزخرف جنگی

۱۴.نگاه کردن فیلمهای هالیوودی(البته نگاه نمی کنن.ولی به صورت دروغ برای همدیگه تعریف می کنن!)

۱۵.پوشیدن شلوارهای ساق کوتاه!

۱۶.بدون کل کل کردن با دخترا (البته اینم به کمبود زهنیشون بر می گرده ها)

۱۷.بدون میسد کال انداختن در 12ساعت(پول که ندارن اس ام اس بدن یا زنگ بزنن)

۱۸.بدون سربازی رفتن(که در این حالت مامان باباشون می کشنشون اگه نرن)

۱۹.هفته ای یه بار خواستگاری نرفتن

۲۰.تکنو نزدن که اصلا استعدادی ندارن

۲۱.نذاشتن خط ریش های عجیب و غریب

۲۲.اربده نکشیدن...
امیر حسین بازدید : 126 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)
دختر مثل یک آدامس است......جویدن طولانی هر آدامس به جز بی مزه شدنش حاصلی نداردیک دختر مثل یک آدامس است......هیچ وقت آدامس نیمه خورده کسی را به دهان نگذارید
یک دختر مثل یک آدامس است......داشتن آدامسی که نتوانی بازش کنی با نداشتنش هیچ فرقی ندارد
یک دختر مثل یک آدامس است......آدامس زیاد مانده ارزش جویدن ندارد
یک دختر مثل یک آدامس است......هر چندی به دندان هایتان استراحت دهید، به هر حال آدامستان را میتوانید عوض کنید ولی دندانهایتان را نه!
یک دختر مثل یک آدامس است......به چشیدن طعم تنها یک آدامس اکتفا نکنید، آدامس ها در شکل ها، مزه ها و قیمت های مختلف ساخته می شود
یک دختر مثل یک آدامس است......فراموش نکنید که پایان کار هر آدامس سطل آشغال است، پس برای هیچ آدامسی قیمت زیادی نپردازید
یک دختر مثل یک آدامس است......و ازدواج مثل قورت دادن آن، هیچ احمقی آدامسش را قورت نمیدهد
یک دختر مثل یک آدامس است......داشتن یک بسته آدامس همیشه بهتر از داشتن فقط یک آدامس است
یک دختر مثل یک آدامس است......حسرت آدامسی که دورش اندختید را نخورید. آدامس های خوشمزه تر همیشه پیدا می شود

تعداد صفحات : 14

درباره ما
Profile Pic
دوستان عزیز بسیار دوستان دارم و شما آزاد هستید مطالب را با ذکر منبع کپی کنید و به ما نظر دهید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 134
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 45
  • بازدید سال : 225
  • بازدید کلی : 8,310
  • کدهای اختصاصی
    کد آهنگ Loca از Shakira

    جدیدترین کد آهنگ