پس از بررسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور سیا یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد گفت :
"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!"
مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت :
" – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم."
مامور سیا نگاهی کرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید."
.
بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند:
"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش "
مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:
" – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،"
کارمند سیا پاسخ داد:
"- نه! همسرت را بردار و به خانه برو."
حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند:
" – ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است .. این اسلحه را بگیر و او را بکش."
او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنکه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار در ایستاده بود دیدند. او گفت:"- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است.
من مجبور شدم آنقدر با صندلی بزنمش تا بمیرد !!!!!!!!
کسی که گنجینه های آسمان و زمین به دست اوست، به تو اجازه خواستن، و اجازه دعا داده،
ضمانت کرده که خواهش های تو را جواب میدهد، فرمان داده که بخواهی تا بدهد.
پی مهرش باش تا به تو مهر بورزد.
بین تو وخودش،نگذاشته کسی حجاب و فاصله باشد.
تو را به کسی دیگر حواله نداده، پس لازم نیست یکی بین او و تو واسطه باشد.
وقتی بدی میکنی راه بازگشتت را نمی بندد.
در عذابت عجله نمیکند.
وقتی توبه میکنی و باز میگردی سرزنشت نمی کند.
حتی اگر رسوایی حق توست، باز رسوایت نمی کند.
وقتی باز میگردی،سخت نمیگیرد و میپذیردت.
وقتی باز میگردی با جریمه و جزا آزارت نمی دهد و از لطفش نا امیدت نمی کند.
بلکه بازگشتت را برایت ثواب حساب میکند.
هر گناهت را یکی و هر کار خوبت را ده تا حساب میکند.
صدایش که میکنی صدایت را می شنود.
در دل اگر با او نجوا کنی نجوایت را می فهمد.
نیازت را می بری پیش او.
سفره دلت را پیش او باز میکنی.
در کارهایت از او کمک میخواهی...
برگرفته از کتاب ( و آنگاه مرد حکیم گفت)
کسی که گنجینه های آسمان و زمین به دست اوست، به تو اجازه خواستن، و اجازه دعا داده،
ضمانت کرده که خواهش های تو را جواب میدهد، فرمان داده که بخواهی تا بدهد.
پی مهرش باش تا به تو مهر بورزد.
بین تو وخودش،نگذاشته کسی حجاب و فاصله باشد.
تو را به کسی دیگر حواله نداده، پس لازم نیست یکی بین او و تو واسطه باشد.
وقتی بدی میکنی راه بازگشتت را نمی بندد.
در عذابت عجله نمیکند.
وقتی توبه میکنی و باز میگردی سرزنشت نمی کند.
حتی اگر رسوایی حق توست، باز رسوایت نمی کند.
وقتی باز میگردی،سخت نمیگیرد و میپذیردت.
وقتی باز میگردی با جریمه و جزا آزارت نمی دهد و از لطفش نا امیدت نمی کند.
بلکه بازگشتت را برایت ثواب حساب میکند.
هر گناهت را یکی و هر کار خوبت را ده تا حساب میکند.
صدایش که میکنی صدایت را می شنود.
در دل اگر با او نجوا کنی نجوایت را می فهمد.
نیازت را می بری پیش او.
سفره دلت را پیش او باز میکنی.
در کارهایت از او کمک میخواهی...
برگرفته از کتاب ( و آنگاه مرد حکیم گفت)
امروز سر جلسه امتحان بودم که دیدم هر کس به نسبت حال خودش یه جورهای ترس ووحشت از امتحان در دل خود دارد. مثلاً یکی دقیقه ای را غنیمت می شمارد ویک سوال هم که شده تا دم در جلسه می خواند یکی به دیگری توصیه میکند این سوال را داشته باش شاید بیاد، یه بنده خدای هم نشسته بود سر امنحان دوستم ازش پرسید ببخشید جواب فلان سوال چی؟ بیچاره را دیدم که رنگش پرید وسرش را تکان داد که نمی دانم!!وحال آنهای که بلاخره درس را خوب خونده بودند خیلی آرام ودر حال بگو وبخند... با یه حالت خاص از هم جدا شده وسر جای خودشان نشستندتا این که جلسه با صوت دلنشین قرآن شروع شد ونفسها در سینه ها حبس که خدایا .....
باور کنید من هم خودم نمی دانستم که جز کدام گروهم ولی به این فکر می کردم که خدایا درقیامت روزی که موقع نوشتن ودیدن نتیجه امتحانات برسد درآنجا چه خواهیم کرد؟
این جا که این همه فرصت سوزی کردیم اگه کسی رفوضه هم بشه مشکلی نیست باز وقت برای جبرانش هست همتی کند اگه این امتحان هم خوب نشه در نوبت بعدی با نمره عالی قبول میشود وبرای جبران شکستش هم هزاران دلیل می آورد که در امتحان قبلی مریض بودم یا حال نداشتم یا خوب تصحیح نکردندو.... ! این امتحان که چیزی نیست؛ولی رفقا بیاید روزی را تصور کنیم که درآنجا تعیین ابدیت خود رامیکنیم و نتیجه زحمات وتلاشهای خود را بادقت تمام میبینیم وبه تعبیری مثقال ذره مصحح اعمال اشتباه نخواهدداد ومثقال ذره کارهای خوب وبد خودمان را خوهیم دید ، وازهمه بالاتر این که درآن روز دیگر راه بازگشتی وجود ندارد؛و هرچه هست باید اینجا جبرا ن کنیم زیرابا نتیجه این اعمال نه تنها آینده بلکه ابدیت خودمان را رقم خواهیم زد. پس آیاچرا این همه تعلل ؟وچرا این همه معطلی؟به تعبیر قرآنی اگر بگویم این است که:«الم یان للذین آمنواا ن تخشع قلوبهم لذکر الله.»(آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مومنان دربرابر ذکر خداخاشع گردند؟) حدید /16
آقاي پدر! در کمال احترام خواهشمندم اينقدر لب و لوچهء غير پاستوريزه ، و سار و سيبيل سيخ سيخي آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نماليد .
خانوم مادر! جيغ زدن شما هنگام شناسايي اجسام داخل خانه توسط حس چشايي من، نه تنها کمکي به رشد فکري من نمي کنه، بلکه براي شير شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم يکي از اجسام داخل خانه محسوب مي شود.
پدر محترم! هنگام دستچين کردن ميوه، از دادن من به بغل اصغر آقاي سبزي فروش خودداري نماييد. چشمهاي تلسکوپي، گوشهاي ماهواره اي و سيبيلهاي دم الاغي اش مرا به ياد قرضهاي شما مي اندازد! ، مخصوصاً وقتي که چشمهاي خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهايش ” بول بول بول بول” مي کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهي کف شامپو تو چشت! شب بخوابي خواب بد ببيني! جيش کني تو شلوارت
مادر محترم! شصت پا وسيله اي است شخصي، که اختيارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعي در خوردن شصت پاي شما نمودم، گير بدهيد
آقاي پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جاي پرت کردن قابلمه و ماهي تابه به روي زمين، از چيني هاي توي کابينت استفاده نماييد! اکشن بودن دعوا به همين چيزاست
خانوم مادر! از مصرف هله هوله ي زياد پرهيز نماييد! اين عمل نه تنها براي سلامتي شما خوب نيست، بلکه موجب مي شود که شيرتان بوي” بچه سوسک مرده” بدهد
آقاي پدر! کودکان توانايي کافي براي حفظ جيش خود ندارند و اين توانايي هنگامي که شما شکم مرا “پووووووف” مي کنيد به حداقل مي رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم
ایران و جنگ جهانی دوم
انفعال حکومت رضاشاه در قبال جنگ جهانی دوم و ورود سهل متفقین به کشور، از فقدان حمایت مردمی و انسجام لازم در ساختار قدرت سیاسی پهلوی اول حکایت میکند. در این مقاله، فرایند وقوع جنگ جهانی دوم و موضعگیریهای ایران در قبال آن مرور شده است.
با شروع جنگ جهانی دوم در سال 1318.ش/1939.م، اوضاع جهان دگرگونه شد و اغلب کشورهای جهان به حمایت از متفقین یا متحدین مجبور گردیدند، در این میان کشور ایران، با وجودی که از همان ابتدا سیاست بیطرفی اتخاذ نمود، بهواسطه سیاستهای رضاشاه (1304ــ1320.ش)، مبنی بر طرفداری از آلمان هیتلری و نیز به دلیل موقعیت استراتژیک، مورد توجه دول متفق قرار گرفت. از این رو، با حمله متفقین در سوم شهریور 1320.ش، ایران عملاً به صحنه منازعه میان دول متخاصم تبدیل گردید. تاثیرات منفی این حمله با ناکارآمدی ارتش 127هزار نفری رضاشاه، چنان جوّ سرخوردگی و یأسی در جامعه ایران، بهویژه در میان نظامیان جوان، به وجود آورد که اغلب ایشان با استفاده از فضای باز سیاسی ناشی از ورود متفقین و سقوط دیکتاتور (رضاشاه)، جذب گروهها و دستجات مختلف گردیدند. ازاینرو، در میان نظامیان سه گرایش متفاوت ناسیونالیسم، سلطنتطلب و چپگرا، بهوجود آمد؛ در این مقاله سعی بر آن است ضمن تشریح اوضاع منتهی به جنگ جهانی دوم و موضعگیری ایران در قبال آن، به نحوه مواجهه نیروهای نظامی با این مساله پرداخته و چگونگی جذب ایشان در سه گروه فوق بررسی گردد.
زمینههای آغاز جنگ جهانی دوم
یگانه پیروز جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا بود. در این زمان، روسیه درگیر انقلاب بلشویکی بود، عثمانی در بحران تجزیه قلمرواش به سر میبرد و آلمان نیز سقوط رایش دوم را شاهد بود. ظهور جمهوری وایمار در آلمان و فشار دول پیروز جنگ نوعی حس سرخوردگی و خشم را در میان آلمانها بهوجود آورده بود. بحران اقتصادی 1929.م، بر شدت ضعف جناح میانهرو و قدرتگیری تندروهای ناسیونال ــ سوسیالیست به رهبری هیتلر افزود؛ بهطوریکه هیتلر توانست با تصویب رایشتاگ، در سال 1933.م، قانون اساسی جمهوری وایمار را ملغی و دیکتاتوری خود را به مدت چهار سال در آلمان برقرار سازد. با قدرتگیری هیتلر، سرکوب مخالفان و میلیتاریزهکردن آلمان، که بر بستر خواست تودهها نضج میگرفت، در دستور کار قرار گرفت.[1] قدرت روزافزون نیروهای نظامی آلمان با نوعی حمایت ضمنی جهان سرمایهداری همراه بود، زیرا آنان در تحلیلهای خود بر این باور بودند که نیروی نظامی قدرتمند نوظهور فاشیسم در آلمان، سرانجام کمونیسم را به ورطه نابودی میکشاند.
بدینترتیب کشمکشهای جهان اردوگاهی موجبات بهوجود آمدن دوران صلح نیمهمسلح (1938ــ1936.م) را فراهم آورد.[2] سال 1938.م را سال پایان دوران صلح نیمهمسلح دانستهاند، زیرا در اروپا نیز میان کشورهای سرمایهداری شکاف عمیقی بهوجود آمد و این حکومتها به دو بخش دیکتاتورهای فاشیست و کشورهای لیبرال تقسیم شدند.[3]
حادثه آنشلوس (لفظ آلمانی به معنای الحاق: Anschluss) یا الحاق اتریش سرآغاز کشورگشاییهای آلمان فاشیست گردید.[4] بهدنبال الحاق اتریش به آلمان، هیتلر واگذاری فوری مناطق آلمانیزبان چکاسلواکی را تقاضا نمود و تهدید کرد در صورت رد تقاضایش، به جنگ اقدام خواهد کرد. نوئل چمبرلن، نخستوزیر انگلستان، به واسطه سیاست محافظهکارانه خود مصمم شد، حتی به قیمت تسلیم چکاسلواکی به آلمان، مانع از وقوع جنگ گردد و سرانجام در بیستونهم سپتامبر 1938.م، کنفرانسی با شرکت چهار رهبر آلمان (هیتلر)، ایتالیا (موسولینی)، انگلیس (چمبرلین)، و فرانسه (ادوارد دالایه)، در مونیخ تشکیل شد و جزئیات تجزیه چکاسلواکی معین گردید. بدینسان آلمان در اکتبر 1938.م، مناطق آلمانیزبان چک را تصرف کرد.[5] بهرغم اغماضهای بیش از حد چمبرلن در برابر توسعهطلبیهای هیتلر و پیمان محرمانه عدم تعرض میان روسیه و آلمان در بیستوسوم اوت 1939.م،[6] هیتلر در اول سپتامبر 1939.م به لهستان لشکر کشید و متعاقب آن به انگلستان و فرانسه نیز اعلان جنگ کرد. حمله آلمان به لهستان، انگلیس و فرانسه را در موقعیت دشواری قرار داد، زیرا آنها متعهد شده بودند که متفق خاوریشان (لهستان) را در صورت حمله آلمان یاری نمایند.[7]
بدینترتیب جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر 1939.م میان آلمان و ایتالیا، ازیکسو، و فرانسه و انگلستان، از سویی دیگر، آغاز شد و سایر کشورهای اروپایی نیز، به استثنای سوئد، سوئیس، اسپانیا، پرتغال و ترکیه، یکی پس از دیگری وارد جنگ شدند. سرانجام با حمله هیتلر به روسیه و نقض پیمان عدم تعرض در ژوئن 1941.م، روسیه نیز، با زیرپا نهادن آرمان سوسیالیسم، به فرانسه و انگلستان پیوست.[8]
مواضع ایران در قبال جنگ جهانی دوم
یک روز پس از شروع جنگ جهانی دوم (چهارم سپتامبر 1939.م/1318.ش) محمود جم، نخستوزیر ایران، طی اطلاعیهای اعلام کرد: «در این موقع که متاسفانه نایره جنگ در اروپا مشتعل گردیده است، دولت شاهنشاهی ایران به موجب این بیانیه تصمیم خود را به اطلاع عموم میرساند که در این کارزار بیطرف مانده و بیطرفی خود را محفوظ خواهد داشت.»[9] زیرا به اعتقاد رضاشاه «ایران نه بدان اندازه قدرتمند بود که بتواند در جنگ شرکت کند و نه تا آن حد ضعیف بود که اجازه دهد حقوقش پایمال گردد.» ازاینرو «یک سیاست بیطرفی برای ایران ضرورت داشت و برای قدرتهای متحارب نیز ارزشمند بود.»[10]
متعاقب بیانیه محمود جم، علیاصغر حکمت، وزیر کشور، نیز به اتباع بیگانه آگاهی داد که از ابراز هرگونه احساساتی که منافی بیطرفی کشور ایران باشد جداً خودداری نمایند.[11] خبرگزاری پاریس نیز در دوازدهم شهریور 1318.ش خبر بیطرفی ایران را مخابره کرد.[12] همچنین مظفر علم، وزیر امورخارجه، در سیزدهم شهریور مراتب بیطرفی ایران را به اطلاع سفارتخانههای مستقر در تهران رسانید. جالب اینجاست که آلمان و انگلستان هر دو از این موضع استقبال کردند؛ زیرا انگلستان به دلیل درگیریاش در منطقه دیگر توانایی برقراری امنیت را در این منطقه نداشت. استدلال وزارت امورخارجه آلمان نیز از بیطرفی ایران چنین بود: «باتوجه به پیوند نزدیک ترکیه با انگلستان و فرانسه چنین بهنظر میآید که آنچه از لحاظ سیاسی اهمیت ویژهای یافته، آن است که فعلا به تقویت ایران در بیطرفی کاملش ادامه داده شود».[13]
اما آنچه نگرانی ایران را سبب شده بود انعقاد پیمان عدم تعرض میان شوروی و آلمان در بیستوسوم اوت 1939.م بود که طی آن هیتلر و استالین بر سر تقسیم اراضی لهستان و کشورهای بالتیک به توافق رسیده بودند[14] و ایران پیشبینی میکرد که شاید شوروی طی یک تفاهم محرمانه با آلمان درصدد برآید موقعیت مسلط خود را بر ولایات شمالی ایران احیا کند.[15] بههمین جهت رضاشاه بر آن شد بهمنظور کسب حمایت نظامی و اقتصادی به انگلستان روی آورد.[16] از دهه 1310 به بعد، مبنای مبادلات سیاسی ــ اقتصادی ایران بر کشور آلمان استوار گردیده بود و با ظهور هیتلر، رهبر حزب ناسیونالیست در ژوئیه 1933.م/1311.ش، روابط میان دو کشور وارد مرحله جدیدتری گردید. آلمانیها تبلیغات وسیعی در مورد اشتراک نژاد آریایی دو ملت ایران و آلمان و مشابهت هدفهای ملی دو کشور در مبارزه با کمونیسم و امپریالیسم آغاز کرده، محبوبیت بسیاری در میان ایرانیان بهدست آورده بودند.[17] اما با پیمان عدم تعرض میان آلمان و شوروی (1318.ش/1939.م)، آلمانیها، به پیروی از خطمشی هیتلر، در جهت کاهش نفوذ انگلستان و افزایش نفوذ شوروی در ایران تلاش کردند و حتی نفوذ خود را در ایران در درجه دوم اهمیت قرار دادند؛ هدف هیتلر از این کار این بود که استالین را از توجه به اروپای شرقی منحرف سازد.[18]
در آن هنگام، در نظر انگلستان، جلوگیری از نفوذ کمونیسم شوروی و حفظ لولههای نفتی جنوب به مراتب از خطر فاشیسم آلمان مهمتر بود، اما درعینحال انگلستان با هرگونه اعتماد به ارتش ایران یا هماهنگی برنامه با آن موافق نبود؛ چراکه کمیته سرفرماندهی انگلستان معتقد بود اتحاد با ایران بهای گزافی به همراه خواهد داشت؛ چون رضاشاه حمایت انگلستان را برای دفاع از نواحی شمال ایران در برابر تهاجم روسها خواستار بود، درحالیکه برای انگلستان فقط دفاع از مناطق استراتژیک جنوبی، بهویژه حوزههای نفتی، اهمیت داشت.[19]
البته سرریدر بولارد، سفیرکبیر انگلستان در ایران، در طی جنگ جهانی دوم از گسترش نفوذ خانههای قهوهای، که در ظاهر محل تجمع خانوادههای آلمانی، ولی در اصل، مرکز فعالیت جاسوسی آنان بود، بهشدت ناخرسند بود.[20] کودتای رشیدی عالی گیلانی ژرمنوفیل علیه نوری سعید، نخستوزیر انگلوفیل، در آوریل 1941.م/فروردین 1320.ش، نیز بر این ناخرسندی افزود؛ اگرچه انگلیسیها توانستند مجدداً نوری سعید را در خرداد 1320.ش به قدرت برسانند، هنوز دغدغه خاطر انگلیسیها درخصوص میزان نفوذ ستون پنجم آلمان در ایران وجود داشت.[21]
سرانجام حمله ناگهانی آلمان به شوروی، در بیستودوم ژوئن 1941.م/ اول تیر 1320.ش، تمام معادلات را به هم ریخت و شوروی، که تا آن روز در صف متحدین قرار داشت، به اردوگاه متفقین پیوست. هدف آلمانها خرد کردن نیروهای دفاعی شوروی، تصرف مسکو، لنینگراد و کیف، و رسیدن به چاههای نفت قفقاز بود. آنها قصد داشتند پس از آنکه ارتش آفریقاییشان ــ که به دروازههای مصر رسیده بود ــ دفاع انگلیسیها را درهم شکست، با ارتش اعزامی به شوروی، در ایران تلاقی کنند و تواماً به هندوستان حمله نمایند و با تصرف ذخایر نفت خاورمیانه و منابع حیاتی هند، امپراتوری انگلیس را به زانو درآورند.[22]
در این هنگام، روسها در مقابل حملات برقآسای ارتش آلمان، به اسلحه، مهمات و دارو احتیاج مبرمی داشتند و انگلیسیها نیز میخواستند، به هر قیمتی شده، خطوط ارتباطی بین خلیجفارس و سرحد شوروی را حفظ کنند تا بدینوسیله هم مهمات و وسایل جنگی مورد نیاز شورویها را به جبهه آنها برسانند و هم اگر احتمالاً روسها شکست خوردند، بتوانند راساً از چاههای نفت خاورمیانه و خطوط ارتباطی هند، دفاع کنند.[23] بدینترتیب شوروی و انگلیس بر ضد دشمن مشترک در دوازدهم ژوئیه 1941.م/1320.ش معاهدهای بستند که طی آن دو دولت متعهد شده بودند: اولاً برای متارکه جنگ با آلمان، بدون رضایت طرف دیگر هیچگونه مذاکرات جداگانهای ننمایند، ثانیاً هرگونه کمک نظامی را در جنگ با دشمن مشترک، به یکدیگر برسانند. در این زمان مساله رساندن اسلحه و مهمات به جبهه روسیه مطرح شد و انگلیسیها راه ایران را پیشنهاد کردند که مطمئنترین و کوتاهترین راه بود و راهآهن آن از خلیجفارس به بحر خزر بهترین وسیله نقلیه بهشمار میرفت. روسها ابتدا در مورد حمله به ایران، به جهت اینکه این کشور دارای ارتش مدرن و مجهزی بود، تردید کردند، اما انگلیسیها به آنان اطمینان دادند که در ظرف چند روز، به از بین بردن مقاومت ارتش ایران و اشغال کشور موفق خواهند شد و بهاینترتیب در هفدهم ژوئیه 1941.م/1320.ش در مورد حمله به ایران میان نمایندگان دو کشور توافق به وجود آمد.[24] بنابراین هدفهای استراتژیک متفقین در ایران عبارت بود از: 1ــ دستیابی به راههای ارتباطی کشور و برقراری رابطه با بحر خزر برای رساندن کمکهای نظامی به دولت شوروی؛ 2ــ تصرف چاههای نفت جنوب بهمنظور محافظت از آنها و جلوگیری از انهدام و خرابکاری عمال نازی، عشایر جنوب و دولت ایران (در تمام مدت جنگ، نفت ایران احتیاجات نظامی متفقین را برآورده میکرد، بهخصوص پس از ورود ژاپن به جنگ، معادن نفت ایران تنها منبعی بود که نفت مورد احتیاج را تامین میساخت)؛ 3ــ اخراج کارشناسان و عمال آلمانی از ایران بهمنظور جلوگیری از خرابکاری در راههای ارتباطی و چاههای نفت و نیز اقدام به کودتا با استفاده از ایرانیان طرفدار آلمان نازی و تشکیل گروههای ویژه فاشیستی از آلمانیهای ساکن ایران؛ 4ــ عملیات جنگی نیروهای انگلیسی از طریق ایران در صورت رسیدن ارتش آلمان به سرحدات ایران.[25]
رضاشاه در این هنگام با اتکا به ارتش 127هزار نفری، اعلام بیطرفی ایران و برکناری دکتر متین دفتری در ژوئیه 1940.م/1319.ش و گماردن رجبعلی منصور، که به محافظهکاری شهرت داشت، امیدوار بود که دو دولت همسایه، در امور دولت بیطرف ایران مداخله نکنند. اما در این زمان یگانه دستاویز انگلیسیها برای حمله به ایران کماکان حضور ستون پنجم آلمان در این کشور بود؛ بولارد در چهارم ژوئن 1941.م/ چهاردهم خرداد 1320.ش از دولت منصور خواست فعالیتهای پنهانی عوامل آلمان را در ایران متوقف نماید. وی در اول ژوئیه 1941/دهم تیر 1320 در دیداری با منصور از او خواست بهفوریت به اخراج چهارپنجم آلمانیهای شاغل در ایران اقدام نماید.[26]
اما دولت ایران جواب داد که کارشناسان آلمانی برای خدمات و صنایع ایران ضروری هستند و دولت ایران بهسرعت نمیتواند جانشینی برایشان پیدا کند، از طرفی تعداد آنها چندان زیاد نیست و دولت ایران بر آنها نظارت میکند، اما متفقین که قبلاً در مورد حمله به ایران به توافق رسیده بودند، مشغول تدارکات نظامی گردیدند.
در ششم اوت 1941.م/ بیستوپنجم خرداد 1320.ش، سفارت انگلستان، طی یادداشتی ده مادهای خطاب به دولت ایران، مجدداً در مورد حضور و فعالیت آلمانیها در ایران هشدار داد[27] و به تبع آن شوروی نیز در همین روز تذکاریهای مبنی بر کاستن تعداد آلمانیها در ایران و کوتاه کردن دست آنها از امور، برای دولت ایران فرستاد.[28] درواقع دو دولت با این یادداشتها به ایران اولتیماتوم داده بودند، اما در همان روز یادداشت سومی از دولت آلمان به دست رضاشاه رسید که حاوی پیام هیتلر به رضاشاه بود. پیشوای آلمان در پیام خود از مقاومت ایران در برابر فشار متفقین و پیروی از سیاست بیطرفی اظهار خوشوقتی نموده، و اظهار کرده بود که به عقیده او این دوره فشار، طولانی نخواهد بود، چراکه نیروهای آلمان در خاک اوکراین پیشروی نموده و به نواحی شمال جزیره کریمه رسیدهاند و قصد دارند تا پاییز، قسمتهای دیگری از خاک روسیه را اشغال کنند و آخرین مقاومت روسها را نیز درهم شکنند، در ضمن اطمینان داده بود که تلاشهای انگلیس برای ایجاد خط دفاعی در قفقاز به لحاظ تفوق نیروهای آلمان محکوم به شکست است و دولت آلمان امیدوار است تا سپری شدن این دوره کوتاه، دولت ایران با تمام قوا در مقابل فشار متفقین مقاومت نماید.[29]
در این وضعیت رضاشاه، که در وضعیت بسیار دشواری قرار گرفته بود و از همهسو تحت فشار قرار داشت، تنها راه چاره را سیاست دفعالوقت و حفظ وضع موجود دانست تا به مرور زمان نتیجه جنگ روشن شود و او بتواند تکلیف خود را با دول متخاصم روشن نماید. به همین جهت در پاسخ دومین یادداشت متفقین، او بار دیگر اعلام نمود که تعداد کارشناسان آلمانی در ایران فقط ششصدونود نفر به علاوه خانوادههایشان میباشد که همگی با نظارت دولت ایران مشغول ادای وظیفهاند، در صورتی که دولت ایران آنها را اخراج نماید، ممکن است دولت آلمان این عمل را تخلف از سیاست بیطرفی ایران تلقی نماید. به همین جهت، از پذیرفتن تقاضای متفقین معذور است. در این هنگام رادیو و جراید انگلستان و شوروی، و متفقین آنها به تبلیغاتی شدید درباره فعالیت ستون پنجم و جاسوسان آلمانی در ایران و ورود احتمالی رضاشاه در جنگ به نفع آلمان دست زدند. از این رو، در سحرگاه روز بیستوپنجم اوت 1941.م/ سوم شهریور 1320 نیروهای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب وارد خاک ایران شدند. در همان ساعات اولیه حمله نیروهای انگلستان و شوروی به ایران، اسیمرنف، وزیرمختار شوروی، و سرریدر بولارد، وزیرمختار انگلیس، منصور، نخستوزیر ایران، را از قضیه حمله مطلع نمودند و طی دو اعلامیه دلایل حمله خود را بیان کردند.[30]
بحث حقوقی در مورد حمله دو دولت انگلستان و شوروی به ایران کمتر به صورت بیطرفانه تحلیل و بررسی شده است، زیرا اکثر مورخان و محققان، تحت تاثیر ناسیونالیسم، تجاوز هر دو کشور را غیرقانونی تلقی نمودهاند، درحالیکه حمله شوروی براساس فصل 6 عهدنامه مودت (1921.م/1306.ش) در مقایسه با حمله انگلستان چندان غیرقانونی نیز نبوده است. این فصل عهدنامه چنین متذکر میشود: «اگر دولت ثالثی بخواهد به واسطه مداخلات نظامی، پلتیک غاصبانه را در ایران مجری، و یا خاک ایران را مرکز عملیات نظامی ضد روسیه قرار بدهد... در صورتی که دولت روسیه قبلاً به دولت ایران اخطار نماید و دولت ایران در رفع مخاطره مزبور مقتدر نباشد، آنوقت دولت روسیه حق خواهد داشت که قشون خود را به خاک ایران وارد نموده، برای دفاع از خود اقدامات نظامی به عمل آورد.»[31] به هر روی رضاشاه، که پس از ورود متفقین غافلگیر شده بود، از سفرای ایران در لندن، مسکو و واشنگتن خواست از دولتهای یادشده تقاضا کند عملیات نظامی را متوقف سازند و با او وارد مذاکره شوند، اما آنها نهتنها جوابی ندادند، بلکه تلویحاً به سفرای ایران فهماندند که دیگر دیر شده است. رضاشاه به تصور اینکه متفقین حاضر نیستند با نخستوزیر او، علی منصور، صحبت کنند، خیلی سریع او را کنار گذاشت و مجدداً محمدعلی فروغی را، که بیشتر مورد قبول انگلیسیها بود، به نخستوزیری برگزید. فروغی نیز سریعاً تشکیل کابینه داد و با نمایندگان شوروی و انگلستان وارد مذاکره شد. پس از این مذاکرات، در بیستوهشتم اوت 1941.م/ ششم شهریور 1320.ش رضاشاه به کلیه واحدهای ارتش دستوری مبنی بر ترک مقاومت داد و در هشتم شهریور (سیام اوت) نمایندگان دول متفق تقاضاهای دول متبوع خود را به شرح ذیل به دولت فروغی اعلام نمودند: 1ــ اخراج کلیه اتباع آلمان به استثنای اعضای سفارت و چند نفر کارشناس آلمانی 2ــ تعهد در تسهیل حمل و نقل اسلحه و مهمات و ادوات جنگی از راه ایران به روسیه.
در مقابل، انگلیسیها و شورویها متعهد شده بودند حقالسهم ایران را از نفت جنوب، و عایدات ایران را از شیلات بپردازند و همچنین لوازم مورد احتیاج اقتصادی ایران را فراهم سازند و نیز جلوی پیشروی بیشتر نیروهای خود را بگیرند.[32] و به محض اینکه وضعیت نظامی اجازه دهد قشون خود را از خاک ایران خارج نمایند.[33]
اما هنوز دولت ایران جوابی به این تقاضاها نداده بود که سفرای دو دولت، به جای اخراج اتباع آلمانی، تحویل آنها را به متفقین خواستار شدند. رضاشاه حاضر نشد این تقاضا را عملی سازد، در نتیجه مذاکرات به طول انجامید. این در حالی بود که اروین اتل، وزیرمختار آلمان، از ایران مصراً میخواست از قبول پیشنهادات دول متفق سرباز زند و آلمانیها را به قوای دشمن تحویل ندهد، در خلال همین ایام، ژنرال ویول نیز شخصا به ایران آمد و با سفرای شوروی و انگلستان و فرماندهان نظامی متفقین مذاکره کرد. در نتیجۀ این مذاکره، متفقین در دهم سپتامبر 1941.م/ نوزدهم شهریور 1320.ش، به دولت ایران اولتیماتوم دادند که اگر ظرف چهلوهشت ساعت اتباع آلمانی را به نیروهای آنها تسلیم، و سفارتخانههای آلمان، ایتالیا، رومانی و مجارستان را تعطیل نکند، پایتخت را اشغال خواهند کرد. چون رضاشاه باز هم جواب صریحی به اولتیماتوم متفقین نداد، در شانزدهم سپتامبر 1941.م/ بیستوپنجم شهریور 1320.ش، قوای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب به سوی تهران حرکت کردند و رضاشاه طی اعلامیهای[34] به نفع ولیعهدش محمدرضا از سلطنت کناره گرفت.[35]
وی پس از استعفا، از ترس انتقام، خود را به انگلیسیها تسلیم نمود؛ چراکه اگر در ایران میماند مانند سایر جنایتکاران آن دوران مورد استیضاح مجلس و محاکمه افکار عمومی و شاید هم مجازات شدید قرار میگرفت.[36] وی ابتدا نمیدانست او را به کجا میبرند.[37] انگلیسیها شایع نموده بودند که قرار است او را به هند ببرند، اما به دلیل برخی ملاحظات از این کار صرفنظر کردند.[38]
جواد صدر درخصوص استعفای رضاشاه و تبعید او مینویسد: «رضاشاه به خواست متفقین مجبور شده از سلطنت کنارهگیری کند، ابتدا به اصفهان و بعد به جنوب و بندرعباس رفت و از آنجا او را با کشتی به سمت هندوستان بردند و بعد در دریا، همان کشتی مسیر خود را تغییر داد یا او را به کشتی دیگری منتقل کرده و به جزیره موریس بردند، تقریبا تکراری از نمایش دستگیری و بردن ناپلئون به جزیره سنتهلن بود و باز هم بازی حوادث!»[39]
پس از مدتی رضاشاه را از جزیره موریس به ژوهانسبورگ بردند که در چهارم دی 1323 در همان شهر درگذشت.[40] پس از کنارهگیری رضاشاه از سلطنت، نیروهای متفقین تهران را اشغال، و کلیه تاسیسات نظامی و راهآهن را تصرف کردند و بلافاصله مقدمات حمل اسلحه و مهمات را از خلیجفارس به دریای خزر، از طریق راهآهن سراسری ایران، فراهم نمودند. اتباع آلمانی نیز به دست قوای متفقین افتادند و نیمی از آنان به بازداشتگاههای سیبری، و نیمی دیگر به استرالیا تبعید شدند.[41]
در این زمان با کنارهگیری رضاشاه و تبعید وی، مساله جانشینی مطرح شد. ظاهرا انگلیسیها درصدد بودند یک شاهزاده قاجار را به پادشاهی برسانند.[42] محسن فروغی از قول پدرش مینویسد: «متفقین سه پیشنهاد دادند: 1ــ فروغی رئیسجمهور شود؛ 2ــ سلسله پهلوی منقرض، و مجدداً یکی از افراد جوان قاجار به سلطنت گمارده شود که کاندیدای سلطنت یکی از فرزندان محمدحسنمیرزا، ولیعهد سابق، بود 3ــ فرزند ذکور رضاشاه، به نام غلامرضا، (مادرش ملکه توران از خاندان قاجاریه بود) که در این زمان هیجده سال داشت، به سلطنت برگزیده شود.»[43]
سرانجام با کوششهای محمدعلی فروغی، نخستوزیر وقت، محمدرضاشاه به پادشاهی رسید و فروغی بهعنوان اولین نخستوزیر دومین شاه دودمان پهلوی، محمدرضا را یاری داد.[44]
شهریور 1320 و انفعال حکومت رضاشاه
با ورود متفقین به ایران در سوم شهریور 1320.ش، و دستور رضاشاه مبنی بر ترک مقاومت در ششم شهریور، آن ارتشی که رضاشاه با آن همه دبدبه و کبکبه و صرف بودجهها و هزینههای گزاف برای ضمانت سلطنت خود ساخته و یکی از ارکان سلطنتش را بر پایه آن قرار داده بود به یکباره فروریخت و نتوانست در برابر حمله متفقین، جز مقاومتی بسیار اندک، کاری انجام دهد؛ تنها مقاومتی که در این زمان انجام شد مقاومت نیروی دریایی نوپای ایران به فرماندهی دریادار بایندر بود، که توانست یک روز، مانع پیشروی قوای انگلیسی در جنوب ایران شود، اما در نهایت نیروهای انگلیسی مقاومت بایندر و ششصدوپنجاه نفر افسر و ملوان را درهم شکستند و همگی آنها در طی این زد و خورد کشته شدند.[45] و چنین بود که از آن ارتش 127هزار نفری فقط 650 نفر مردانه ایستادند و کشته شدند. درواقع بنیان این ارتش بهظاهر منسجم، مدتها پیش، دستخوش ویرانی گشته بود و به همین دلیل با اولین لرزش، فرماندهان لشکر رضائیه و خراسان، مانند فرمانده کل قوایشان، فرار را بر قرار ترجیح دادند و از ترکیه و بندرعباس سر درآوردند.[46]
یکی از نقاط ضعف رژیمهای اقتدارگرا فقدان نقد و آسیبشناسی است؛ چنانکه حاضر نیستند ضعفهای خود را بپذیرند، و درصدد برمیآیند نقایصشان را به عناوین مختلف، با دستاویز قرار دادن چیزهایی که وجود خارجی ندارند، بپوشانند؛ چنانکه رضاشاه نیز در سوم شهریور 1320 گفت: «اگر من صد بمباردیه داشتم، خودم میدانستم چطور به تعرض روسها و انگلیسیها جواب بدهم.»[47] و در چهارم شهریور اظهار کرد: «سربازهای ما بسیار خوب هستند و خوب میجنگند، ولی با گوشت بدن جلو تانک و هواپیما چطور میتواند طاقت بیاورد.»[48] این در حالی بود که وی در اوایل مرداد 1320 در مانوری که در تپههای ازگل ترتیب داده شده بود تحتتاثیر مهملات فرماندهان چاپلوس و فرصتطلب، که لشکر سلم و تور را به مبارزه میطلبیدند، گفته بود: «قشون من عالیترین قشونی است که امروز در دنیا وجود دارد.»[49]
وی هنگامی که ژنرال ژاندار، مستشار نظامی سفارت فرانسه در تهران، را مخاطب قرار داد و از میزان مقاومت ارتش ایران در برابر قوای دول معظم جویا شد و پاسخ ناامیدکننده «دو ساعت مقاومت» را شنید، جهانبانی، رئیس وقت ستاد ارتش، را مامور کرد تا نقاط ضعف ارتش ایران را شناسایی و رفع کند، اما هنگامی که جهانبانی تمامی عوامل ضعف ارتش را طی یک گزارش تحقیقی به سمع و نظر وی رسانید، چنان مورد غضب قرار گرفت که نهتنها دستگیر و رهسپار زندان شد،[50] بلکه تمامی خاندان جهانبانی، که اکثر آنها مستخدم ارتش بودند، از وحشت دیکتاتور و دستور تلویحیاش، نام خانوادگی خود را به جهانبینی، شهبنده، کیکاووسی و یزدانمهر تغییر دادند،[51] تا بدین وسیله موارد نقصان ارتش شاهنشاه قدرقدرت مرتفع گردد! به هنگام حمله متفقین، رضاشاه حتی کوچکترین اقدامی برای رفع ضروریات مورد نیاز سربازان انجام نداده بود، کمااینکه در جلسه هیات وزرا، که در روز سوم شهریور 1320 با حضور رضاشاه تشکیل گردید، معلوم شد:
1ــ برای مصرف تهران بیش از سه روز گندم موجود نیست؛
2ــ پیشبینی برای برقراری سیستم آگاه کننده مردم (آژیر) مطلقاً به عمل نیامده است؛
3ــ روز بعد معلوم شد که حتی بنزین هم به حد کافی وجود ندارد؛
4ــ علاوه بر اینها پناهگاه هوایی هم احداث نشده بود و در روز دوم جنگ نیز ستاد جنگ اعلام کرد که استفاده از پنجاههزار نفر ابواب جمعی نیروهای پادگان به دلیل نبود کامیون و بنزین ممکن نیست.[52] در این جلسه هیچکس از رضاشاه نپرسید که بنزین، آژیر، پناهگاه و ضدهوایی هم مثل بمباردیه، تانک و هواپیما در دسترس نیستند یا اینکه تمام حکومتها آنها را جزء برنامههای بلندمدت خود پیشبینی میکنند؟ وی در حالی دستور محاکمه و مجازات علی ریاضی و احمد نخجوان، و بازگشت امرای لشگر را به تهران صادر کرد[53] که خودش در تدارک فرار بود؛ چنانکه در همان روز سوم شهریور علناً اظهار کرده بود: «ما تصمیم خود را گرفتهایم که برویم.»[54] سوال اینجاست که در تاریخ، کدام جنگ است که با فرار فرماندهان لشکر، سربازانش پراکنده نشده و به پیروزی رسیده باشند؟ ارتشبد فردوست درخصوص حال و روز رضاشاه هنگام حمله متفقین مینویسد: «پس از اینکه به او گوشزد شد ورود نیروهای متفقین به ایران اجتنابناپذیر است، آن مرد قدرقدرت، که قدرتش در دستگاه دژخیمی شهربانیش بود، یکباره فرو ریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسودهتر گردید.»[55]
درواقع تصویری که رضاشاه در این برهه زمانی از خود نشان داد کاملاً با تصویری که تا پیش از این تاریخ از وی ارائه شده بود، در تضاد قرار داشت. تا پیش از این تاریخ، در مدارس نظام و دانشکدههای افسری، چاپلوسان و فرصتطلبان ظهور رضاشاه را امری الهی تلقی میکردند که به صورت دست خداوندی از آستین ملت برومند ایران بیرون آمده و ایران و ایرانی را نجات داده است؛[56] کار به جایی رسید که سرگرد فرزد در سال 1319.ش در سخنرانیاش در دانشگاه جنگ، ضمن مقایسه هیتلر و رضاشاه، با خدا خواندن هیتلر، رضاشاه را حتی بالاتر از خدا خواند.[57]
از سویی دیگر، رضاشاه تلاش کرد با حذف القاب و عناوین دوره قاجار، نظیر سلطنه، دوله و...، و بهکارگیری القاب نظامی جدید، نظیر سپهبد، امیرلشکر، حکومتی میلیتاریزه و نظامی ایجاد کند. او با اعمال این سیاست باعث شد اشرافیت نظامی جدیدی بهوجود آید که متشکل از نورچشمیها، چاپلوسان و فرصتطلبان بود و گماشتن این افراد در راس این امور یأس و سرخوردگی افسرانی را موجب میشد که به دلیل مانورها و تبلیغات گسترده زمان رضاشاه، به امر نظامیگری روی آورده بودند. از طرف دیگر، افسران دانشکدهدیده در بدو ورود به خدمت، بر مبنای نوعی نیاز روحی به داشتن یک فرمانده دلاور و وطنپرست، رضاشاه را مظهر تمام صفات خوب دلاوری، شجاعت، میهنپرستی و... میدانستند. آنها سیهچردگی او را به خدمات مردانه وی در وضعیت آب و هوای سخت و سوزان، و زخم پیشانی او را ناشی از سلحشوری سربازیش میدانستند، اما پس از اینکه مشخص شد زخم بالای پیشانی جای زخم جنگی نبوده، بلکه جای زخمی است که در اثر برخورد قمه و طی نزاعی بین او و همقطار دوران جوانیش، گروهبان علیشاه، هنگام امتناع از پرداخت پول یک بطری عرق در خانه گلین معروفه در محله ده آن روز عارض شده است،[58] خواهناخواه شخصیت رضاشاه در نظرشان فروریخت. از سویی دیگر، عکسالعمل رضاشاه نسبت به افسران ژاندارمری و گماردن افسران ناآگاه و بیسواد و برتریدادن قزاقها نسبت به سایر افسران، و خفقانی که نورچشمیهای او بر جامعه اعمال میکردند، بهخصوص از دهه 1310 به بعد، نارضایتی فزاینده افسران ارتش را به دنبال داشت؛[59] در این میان، رویکرد رضاشاه به آلمان و گسترش مبادلات سیاسی ــ اقتصادی با آن کشور، سوءظن روسیه و انگلیس را موجب گردید؛ همچنین طرفداری او از هیتلر و افکار فاشیستیاش، موجب شد بسیاری از افسران بلهقربانگو و جاهطلب ارتش از شخص دیکتاتور تبعیت کنند؛ کمااینکه کسانی چون سرلشگر باتمانقلیچ، به تقلید از هیتلر، سبیل هیتلری گذاشتند و سر خود را به صورت آلمانی تراشیدند؛[60] درواقع افزایش همدردی با فاشیسم و احساسات هواداری از دول محور در درون ارتش ایران، هرچند به صورت پراکنده باقی ماند، نشانهای از بیثباتی بود و در حمله متفقین موثر افتاد؛[61] در وصف بیثباتی و روحیه مقلد امرای ارتش همین بس که ارتشبد منوچهر آریانا به دلیل تقلید کورکورانه از غرب، زمانی خود را ناپلئون بناپارت ثانی[62] و زمان دیگری، پس از پیروزی موشه دایان در نبرد با فلسطینیها، خود را موشه دایان خواند و شایع بود که به دلیل یکچشمی بودن موشه دایان، تنها چاره را در این دید که برای شباهت به او، به فرانسه سفر کند و یک چشم خود را درآورد![63]
وی همچنین در طی عمر خود، چندینبار نام خود را تغییر داد؛ چنانکه ابتدا حسین نخعی نام داشت، بعد به حسین معتمد منوچهری تنکابنی تغییر نام داد و در نهایت سپهبد بهرام (منوچهر) آریانا نامیده شد.[64]
رویکرد به دوران باستان یکی دیگر از سیاستهای اعمالشدۀ زمان رضاشاه بود که فروغی آن را تئوریزه، و رضاخان عملی کرد. این باستانگرایی، به شکل بسیار سطحی و کودکانهای، نهتنها تمام عرصههای هنری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را درنوردید، بلکه به خصوصیترین زوایای زندگی افراد نیز رسوخ یافت، به طوری که تقلیدهای محض از اشکال و نقوش تختجمشید در آثار هنری و معماری نمایان شد. از این رو، بخش اعظم فرصتطلبان نیز، به سان رضاخان، نام خانوادگی باستانی بر خود نهادند. با نگاهی گذرا به جراید سنوات 1304.ش به بعد، موج اینگونه تغییر نامها آشکارتر میگردد. اما از آنجا که حکومت رضاشاه یک حکومت نظامی بود و ارتش یکی از ارکان اساسی آن محسوب میگشت، این سیاست بیش از همه در عرصه نظامی اعمال شد؛ چنانکه بخش اعظم نیروهای نظامی به واسطه اطاعت کورکورانه از رضاخان، برای عقبنماندن از کاروان تمدن!؟ به سرعت این سیاست را در دستور کار خود قرار دادند. از جمله این افراد میتوان از حسین نخعی نام برد؛ او چنانکه ذکر گردید، ابتدا به حسین منوچهری تنکابنی و سپس بهرام (منوچهر) آریانا تغییر نام داد.[65] اقلیت محدودی نیز، مثل جلیل مجتهدی (بزرگمهر بعدی) که سعی میکردند بهگونهای خفیف مقاومت کنند، به دستور رضاشاه، به تغییر نام خانوادگی خود مجبور گردیدند.[66] اما با اوجگیری تغییر نامهای خانوادگی از سوی نیروهای نظامی، بسیاری از افرادی که در گذشته با رضاشاه مشکلاتی داشتند نیز، به منظور شناخته نشدن، به این کار مبادرت ورزیدند؛ از جمله این افراد میتوان به سرهنگ ملکزاده، یکی از نیروهای ژاندارمری، اشاره کرد که با اضافه کردن نام هیربد به نام خانوادگی خود بهشدت موجب عصبانیت رضاشاه گردید، از این رو، رضاشاه دستور داد که هیچ فرد ایرانی حق ندارد، بدون اجازه شاه، نام خانوادگی خود را تغییر دهد و این فرمان را مجلس، طی یک ماده واحده، تصویب کرد.[67]
در نتیجه همین سطحینگری، یکسونگری، بیثباتی و ناآگاهی حاکم بر ارتش بود که کسانی چون سرلشگر محمدحسین آیرم، چهارمین رئیس شهربانی دوره رضاشاه ــ که در سال 1314.ش، تقریباً از ایران فرار کرده بود ــ پس از حمله متفقین به ایران، به فکر تشکیل دولت ایران آزاد افتاد و حتی عدهای از ایرانیان مقیم خارج را به دور خود جمع کرد.[68]
سرتیپ عطاپور نیز هنگامی که متوجه شد انگلیسیها، پس از فرار رضاشاه، به دنبال فرد دیگری غیر از محمدرضا برای سلطنت هستند، با نزدیک شدن به انگلیسیها سعی کرد نظر آنان را به خود جلب نماید.[69] عدهای دیگر از افسران ارتش نیز همچون رضاشاه چنان به ضعف و زبونی دچار گردیدند که با پوشیدن لباس زنانه سعی کردند هویت خود را مخفی سازند.[70]
پیامد تهاجم متفقین به ایران
اشغال نظامی ایران توسط متفقین بلافاصله سرنوشت رضا شاه را رقم زد.ارتش در مدت سه روز و در اثر حملات هواپیماهای انگلیس و شوروی چنان به سرعت عقب نشینی کرد که فرماندهی عالی متفقین نیز آن را پیش بینی نکرده بود.در روز چهارم فروغی که مجبور به بازنشستگی شده بود برای مذاکره با متفقین نامزد نخست وزیری شد.نخست وزیر جدید در عرض یک هفته درخواست صلح نمود و پنهانی متفقین را به برکناری رضا شاه تشویق کرد.انگلیس نیز که خواستار پشتیبانی عمومی بود از بیرحمی و عدم اداره درست کشور توسط رضا شاه انتقاد کرد.دوهفته بعد نمایندگان دست نشانده متفقین به طور آشکار رضا شاه را به ثروت اندوزی عظیم ، کشتار مردم بی گناه وسوء استفاده از القابی برای خود مانند سردار سپه وفرمانده کل متهم میکردند.سه هفته بعد شاه بدون گفتگو با متفقین به نفع ولیعهد خود کناره گیری کرد وبه امید نجات سلطنت کشور را به سرعت ترک کرد. مجلس نیز پس از خروج رضا شاه در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ ذکاالملک فروغی صدراعظم با حضور در مجلس شورای ملی استعفای رضا شاه راز سلطنت وسلطنت محمد رضا شاه را اعلام کرد.
جلوگیری از محاکمه نیروهای متفقین
وزیر دادگستری طی نامه ای در تاریخ ۱۳۲۳/۳/۸ به نخست وزیر از تخلفات و همچنین جلوگیری از محاکمه نیروهای متفقین به خصوص در پرونده های قتل عمد و غیر عمد توضیح می دهد که بخشی از نامه به این شرح است:
« به حکایت سوابق موجوده دروزارت دادگستری در بیشتر مواردی که افسران وافراد نیروی متفقین عملی میگردند که قابل تعقیب کیفری است مخصوصا درمورد قتل عمد وغیرعمد پروندههای متشکل به علت عدم حضور متهمین بلااقدام می ماند ومقامات نیروی متفقین نه فقط وسائل تکمیل تحقیقات را در اختیار دادسراها نمی گذارند بلکه صرفا روی گزارش مامورین خود نسبت به واقعه اظهارنظر نموده مرتکب را در عمل خویش بی حق یاذی حق تشخیص داده از تسلیم متهم به مقامات صالحه خودداری میکنند وانتظار دارند که مدعیان خصوصی برای جبران ضرر وزیان وارده مستقیما به نزدیکترین پادگان نظامی متفقین مراجعه نمایند.صرف نظر از اینکه صدور حکم نسبت به جرایم که در ایران مرتکب میشود ونیز تعیین میزان خسارت وارده به شاکیان خصوصی در صلاحیت دادگاههای ایران است ودر این خصوص مکاتبات زیادی به وزارت امور خارجه شده وبه نتیجه نرسیده است اصولا رویه فعلی مقامات نیروی متفقین منافی با استقلال قضایی کشور است مستدعی است مقرر فرمایند با مقامات مربوطه نیروهای متفقین مذاکره نموده وبا انعقادقراردادی دراین زمینه تکلیف امررامعلوم سازند والا مامورین دادگستری به هیچ وجه موفق نخواهند شد مرتکبین را دستگیر وکیفر دهند وبالنتیجه تلفات روزبه روز افزایش خواهد یافت »
هرج و مرج
پس از حمله متفقین به ایران و جابجایی قدرت در بیشتر مناطق ایران کشمکش های قومی ومذهبی شکل گرفت.برای مثال در تبریز درگیری هایی بین مسلمانان و مسیحیان رخ داده بود تا جایی که کنسول بریتانیا هشدار داد احتمالاً با خروج متفقین از ایران این درگیری های قومی و مذهبی بسیار شدیدتر شود.رهبران کلیسای آسوری نیز نگرانی های مشابهی داشتند وبه دنبال جلب حمایت انگلیس در آینده نزدیک بودند.یا برای مثال در ماه محرم سال ۱۳۲۱ نیروهای شوروی مستقر در مشهد مجبور شدند حفاظت از محله یهودیان را برعهده بگیرند.یا حدود هشتصد مسلمان اهوازی که از شایعه ربوده شدن یک کودک مسلمان توسط یهودیان خشمگین شده بودند تلاش می کردند تا کنیسه محلی را به آتش بکشند.در کرمان نیز گروهی به رهبری یکی از روحانیون با حمله به محله زرتشتی ها دونفر را کشتند و خانههای بسیاری را غارت کردند. همچنین گروه مشابهی نیز در شاهرود با حمله به مرکز بهائیان سه نفررابدارآویختند و ۵۰ مغازه را غارت کردند. درمناطق آذربایجان ، کردستان و مناطق عرب نشین جنوب مسئله زبان بسیار برجسته وآشکار شده بود. در سال ۱۳۲۱ در گردهمایی اعراب ایران در پی جدایی و پیوستن به کشور های عربی بودند. اعراب ایران در پیام هایی به دولت های انگلستان و آمریکا خواستار حمایت آنها برای جدایی از ایران شدند که البته به دلیل تفرقه ای که در میان اعراب بود موفق به جدایی از ایران نشدند وضع مناطق کرد نشین نیز به همین ترتیب بود.
پیامدهای اقتصادی
ایران به دنبال حمله متفقین با مشکلات اقتصادی بسیاری رو به رو شد. تورم ، دزدی و قحطی نمونه کوچکی از پیامد های حمله متفقین به ایران بود. نامه شکایت آقای محمود بدر وزیر دارایی در نخستین روز از تیرماه سال ۱۳۲۱ به نخست وزیر گواهی شرایط سخت مردم ایران در پی تجاوز متفقین است.
« جناب آقای نخست وزیر پیرو نامه ۱۴۹۳۲ مجدداً از اهواز اطلاع رسیده بر حسب دستور استانداری مامورین شهربانی و شهرداری بدون موافقت اداره دارایی اقتصادی در روزهای ۲۸ و ۳۰ خرداد و اول تیر معادل ۴۵ تن آرد از محمولات تهران برده ومصرف کرده اند.بسیار قابل ملاحظه است که در بحبوحه حاصل خوزستان استانداری محل به جای اینکه مالکین وصاحبان گندم را ملزم به تحویل دادن فزونی نموده ومصرف محل را تامین نماید خودسرانه آرد و گندم ورودی را مه منحصرا برای مصرف تهران اختصاص داده شده است مصرف میکنند در حالیکه سالهای گذشته در ماه تیر و مرداد مقداری از گندم خوزستان به تهران حمل میشده.چون فعلا تنها راه نامین تهران همان گندم وآرد ورودی از خارج است چنانچه از مرتکبین این خودسری جدا باز خواست نشود ودستور قطعی برای تامین مصرف از محمول صادر نگردد وزارت دارایی به هیچ وجه مسئولیت تامین خواروبار کشور را به عهده نگرفته وصراحتا عرض میکند تهران در مدت کوتاهی به سختی وقحطی دچار خواهد شد »
وضعیت برنج هم بهتر از سایر غلات نبود به عنوان مثال در قیمت برنج از تیرماه ۱۳۲۰ تا تیرماه ۱۳۲۱ به مقدار ۴۴ من از ۲۵۰ ریال به ۶۰۰ ریال رسید.
ارتش پس از شهریور 1320
دانشآموزان مدارس نظام در دوره رضاشاه، که اغلب از دو طبقه متضاد ثروتمند و فقیر بودند، شکاف طبقاتی را به نحو فزایندهای حس میکردند؛ درواقع تجزیه ایشان به دو گروه عدمی و غیرعدمی (بیبضاعت و بابضاعت) موجب شده بود گرایشاتی در هر گروه به وجود آید. از این رو پس از شهریور 1320 و در فضای باز سیاسی بهوجود آمده، علاوه بر اینکه عدهای از عدمیها با ورود به دانشکده افسری به شاخه نظامی حزب توده پیوستند، کسانی از غیرعدمیها نیز، همانند غلامحسین بیگدلی، به سبب وجود تفاوت طبقاتی در دبیرستان نظام، وارد شاخه نظامی حزب توده گشتند؛ همچنین عدهای از عدمیها، به منظور خروج از آن وضعیت، به رژیم حاکم نزدیک شدند و نوکر او گردیدند؛ کسانی چون سپهبد ناصر مقدم (رئیس ساواک) و سپهبد هاشمینژاد[71] (فرمانده سابق گارد شاهنشاهی).
سرانجام حوادث شهریور 1320.ش موج وسیعی از نارضایتی را نسبت به رضاشاه و تمامی صاحبمنصبان ارتش بهوجود آورد؛ اگرچه هریک از ایشان، یعنی شاه و صاحبمنصبان، سعی میکردند طرف مقابل را متهم نمایند، اینگونه منحرف کردن اذهان عمومی، از مساله اصلی، یعنی نارضایتی از بیکفایتی ارتش قدرقدرت رضاشاهی، که در این دوران فقط مشغول سرکوب داخلی بود، نمیکاست. ناخشنودی از رضاشاه و صاحبمنصبان ارتش در درون و برون ارتش انعکاس یافت؛ نارضایتی مردم از نیروی زمینی، در معابر عمومی، با مقایسه رفتار آنها با نیروی دریایی آشکار میشود؛ مردم به واسطه مقاومت نیروی دریایی رفتار بالنسبه محترمانهتری با افسران نیروی دریایی داشتند.[72]
اما زمینههای ناخشنودی نظامیان جوان نسبت به عملکرد صاحبمنصبان و امرای ارتش، زمانی گسترش یافت که ایشان در کمال ناباوری، پوشالیبودن ارتش و وعدههای آن را دریافتند. سراسر خاطرات این نظامیان آکنده از نوعی خشم همراه یأس و سرخوردگی است.[73]
بدینترتیب در ارتشی که رضاخان فقط و فقط برای حفظ منافع خود بهوجود آورده بود نوعی انشقاق پدید آمد و طی یک فرایند زمانی سه نوع طرز تفکر در مورد مسائل سیاسی، در میان نیروهای نظامی، به وجود آمد. از این رو، گروهی همچنان سلطنتطلب باقی ماندند و هیچگاه به مراحل بعدی، یعنی نقد اوضاع، دست نیافتند؛ متاسفانه ایشان بخش اعظم نیروهای نظامی را تشکیل میدادند، اما عدهای پس از گذر از پرستش شاه بهعنوان نماد سلطنت، به الگوهای دیگری از جمله آلمان هیتلری و شوونیسم و سپس به نوعی ناسیونالیسم ایرانی دست یافتند. این عده اقلیتی بهشدت متزلزل بودند؛ کمااینکه در بسیاری از حوادث و وقایع تاریخی، ایشان بهراحتی زیر سایه گروه اول میخزیدند، به همین جهت در بسیاری موارد، تفکیک این دو گروه از یکدیگر کار بسیار دشواری است. در برابر سلطنتطلبها و ناسیونالیستهای نظامی، گروهی که اغلب سابقه تفکرات شوونیستی و ناسیونالیستی داشتند، از ایدئولوژی ناسیونالیسم به انترناسیونالیسم روی آوردند و زمینهساز گسترش اندیشه چپ در میان نظامیان گردیدند.
نتیجه
تاثیرات شهریور 1320.ش، بر تمامی نیروهای موثر جامعه کاملاً مشهود است؛ اما در این بین نیروهای نظامی در اولویت قرار دارند، زیرا با سقوط دیکتاتوری نظامی رضاشاه، اولین قشری که به شدت آسیب دید نظامیان بودند، که البته نظامیان را نه براساس خاستگاه طبقاتی ناشی از درجات نظامیشان، بلکه براساس عامل سن، باید تقسیم نمود، نظامیان میانسال و مسن، که تمامی پیشرفتشان حاصل دوران دیکتاتوری نظامی رضاشاه بود، خواهان بازگشت به شرایط قبل از شهریور 1320.ش، بودند، اما در برابر ایشان، نظامیان جوان، که به منظور آیندهای بهتر وارد ارتش شده بودند، خواهان ارتقای عرصههای نظامی، اجتماعی و اقتصادی بودند. از این رو، گرایش به شخص اول در اندیشه آنان جایگاه و پایگاه محکمی نداشت، لذا بخش اعظم ایشان تحت تاثیر تحولات جهانی به سوی ناسیونالیسم تمایل یافتند و عدهای نیز تحت تاثیر پیروزیهای ارتش سرخ شوروی و نیروهای پارتیزانی چپگرا در اروپای شرقی، بهویژه پارتیزانهای مارشال تیتو در یوگسلاوی، ازیکسو، و تاسیس حزب توده در ایران، از سویی دیگر، به اندیشههای چپ و انترناسیونالیسم گرایش یافتند. ماحصل حضور این سه گروه در ارتش ایران، مناسبات، رقابتها و کشمکشهایی بود که نهتنها در دوران اشغال (1324ــ1320) و حوادث آذربایجان و کردستان (1325ــ1324.ش)، بلکه تا کودتای 28 مرداد 1332.ش، تداوم یافت.
پینوشتها
[1]ــ هنری ویلسون، لیتل فیلد، تاریخ اروپا از 1815.م به بعد، ترجمه: فریده قرهچهداغی، تهران، علمی و فرهنگی، 1381، صص250ــ248
[2]ــ درخصوص دوران صلح نیمهمسلح رک: ا. جی. پیتیلر، ریشههای جنگ جهانی دوم، ترجمه: محمدعلی طالقانی، تهران، علمی و فرهنگی، 1363، صص196ــ195
[3]ــ سرژ برشتین، پییر میلزا، تاریخ قرن بیستم، ترجمه: دکتر امانالله ترجمان، تهران، آستان قدس رضوی، 1370
مقدمه
روابط دولت ايران و روسيه در دو مرحله از سلطنت قاجار به وجود آمد، نخست در مرحله نخست سلطنت و دوم در مرحله دوم سلطنت قاجار رخ داد. در ابتدا بايد خاطر نشان شد كه دولت روسيه براي دست يافتن به درياي آزاد از راه قفقازيه و تركستان غربي و يا از طريق آسياي صغير كوشش مي كرد و اين اصل سياسي را كه پطر كبير موسس دولت جديد روسيه طرح كرده بود هيچگاه از مد نظر دور نمي داشت دست اندازي به خاك قفقاز كه ساكنين آن از نژاد هاي مختلف تشكيل يافته و سكنه آن طالب خود مختاري بودند، بدان جهتكه فققازيه مركزي و جنوبي هميشه جزئي از كشور ايران محسوب مي شد و با تماميت و استقلال ايران بستگي داشت خواه و ناخواه موجب بروز جنگ بين ايران و روسيه بود.
بنابراين مقدمه كوچكترين تعرض قواي روسيه به ولايات مسلمان نشين قفقاز دربار ايران را بدان ناحيه متوجه مي ساخت و اين تعرض از زمان آغا محمد خان قاجار شروع شد و به تسخير تفليس منتهي گرديد.
تزار روس با اطلاعاتي كه از وضع سياسي و نظامي آن عصر داشت، تصور مي كرد كه با چند حمله متوالي و وارد كردن تضييقات نظامي در قفقازيه مركزي دربار ايران به قبول مقاصد خود وادار خواهد كرد ، از طرف ديگر فتحعليشاه نيز در بدو امر به عمليات نظامي سيسيانف در قفقازيه با نظر ترديد مي نگريست و بروز جنگ ممتد ده ساله را هرگز پيش بيني نمي كرد و يقين داشت كه از راه مكاتبه و طريق سياسي آن مشكل حل خواهد كرد.
نقش دولت مردان ايراني در روابط
هم زمان با حكومت قاجاران دو دولت استعمارگر روس و انگليس به دلايل و شيوه هاي متعدد در اوضاع داخلي ايران دخالت يافتند. يكي ار عوامل اين دخالت ها دولت مردان بودند كه آگاهانه و يا نيمه آگاهانه در راستاي سياست هاي اين دو دولت در ياران گام بر داشتند. رقابت روس و انگليس در بين دولت مردان ايراني نيز نمود يافته بود، به گونه اي كه پاره اي از دولت مردان طرفدار سياستهاي روس و برخي نيز طرفدار سياست هاي انگليس بودند. دو دولت فوق با توجه به اين گونه دسته بندي هاي نامرئي سعي مي كردند دستگاه سياسي و اقتصادي دولت ايران را آنگونه كه خود مي خواستند شكل بدهند. دوران ناصرالدين شاه اوج رقابت اين دو قدرت استعمارگر در ايران بود و طبيعتا اين رقابت گسترده در ميان طرفداران سياست هاي دو دولت نيز ديده مي شد. يكي از اين دولت مردان اعتماد السلطنه بود كه در راستاي بر ملا كردن سياست هاي استعماري دولت هاي غربي به ويژه روس و انگليس كتابي تحت عنوان( پولتيك حالئه روس و انگليس در آسيا) نوشت و آن را به ناصرالدين شاه تقديم كرد. اعتماد السلطنه نسبت به روس ها در دستگاه ناصري اين بود كه آنها نجس هستند و از اين كه روس ها بر اوضاع سياسي ايران حاكميت ياقته بودند افسوس مي خورد اما به رغم انتقادات او از سياست روس ها در ايران هر چه از خدمت او مي گذشت تمايل او به روس ها نيز بيشتر مي گشت و انتقاد او از دولت مردان وابسته به انگليس عميق تر مي شد. وي در دوران زندگيش تلاش مي كرد تا ضمن استقلال تفكر سياسي اش از روس ها و طرفداران سياست آنها براي رسيدن به مقاصد سياسي كه دست يابي به منصب صدارت نهايت آن بود استفاده بكند.
روابط ايران و روسيه در دوره دوم سلطنت قاجار
همكاري ايران و روسيه
به خاطر شكست روس از ژاپن و گرفتاري روس در منچوري آن دولت را به رفع اختلاف با انگليس درياره منافع كه در اقغانستان و تبت و ايران داشت برانگيخت و دولت انگليس هم كه در آفريقا درگير پيامدهاي جنگ ترانسول بود، براي حفظ موقعيت خود در تبت و افغانستان و جلوگيري از نفوذ روسيه در مناطق جنوب ايران و منافع و امنيت بازرگاني خود موقع را براي گفتگو و رفع اختلاف با روسيه منسب ديد و اين تمايل دو طرفه باعث شد تا سرادواردگري وزير امور خارجه انگلستان و كنت لامزدرف وزير امور خارجه روسيه به وسيله سفيران خود محرمانه در گفتگو بودند و قراررا در تقسيم ايران بين اين دو كشور گذاردند كه البته در ابتدا زير بار اين قرارداد نرفتند. سرانجام قرارداد در 31 اوت 1907 در پترزبورگ ميان اين دو كشور به امضاء رسيد و آنها نامه اي به دربار ايران نوشتند. در متن اين قرارداد اين گونه آمده بود كه دولت روس متعهد است كه در آن طرف خطي كه از سرحد افغانستان از راه تازيك و بيرجند و كرمان رفته به بندر عباس منتهي مي شود، براي خود يا كمك به اتباع خود و يا معاونت به رعاياي دول ديگر در صدد تحصيل هيچ گونه امتيازات پلتيكي يا تجارتي از قبيل امتيازات راههاي آهن و ساير راهها و بانكها تلگرافها و حمل و نقل و غيره بر نيايد و هر دو دولت در باب امتيازاتي كه به ايران داده اند دخالت نكند. در صورت عدم ترتيب اداي اصل يا پرداخت منافع قروض ايران از بانك استقراضي و بانك شاهنشاهي تا تاريخ امضاي اين قرارداد و در صورتي كه براي دولت روس لازم شود، در محلهاي عايداتي كه براي مرتب رسيدن قروض از بانك استقراضي رهن شود و آن محال در نواحي مذكوره در فصل دوم اين قراداد واقع اند كنترل بگذارد. ارسال اين قرارداد در زمان نخست وزيري مشير السلطنه بود و بعد از آن مشير الدوله به وزارت امور خارجه انتخاب شد. قرارداد 1907 سالها بر روابط خارجي و حتي بر سياست داخلي ايران سايه افكنده و آثار نفوذ اين قرارداد بخصوص در مناسبات خارجي ايارن مشهود بود. نيروي نظامي روس و انگليس در رشت و قزوين و چند شهر ديگر حضور داشتندو استقراض خارجي بجز از روس و انگليس ممنوع بود.
دولت روسيه تزاري پس از تحميل عهد نامه شوم تركمنچاي بر ايران، كه متضمن منافع سرشاري براي آن دولت بود، روش ظاهرا دوستانه اي نسبت به ايران پيش گرفت و در همان حال از كليه نيروهاي مادي و معنوي ايران براي رقابت با انگلستان و مبارزه استعماري با آن دولت استفاده كرد و متدرجا قدرت و نفوذ سياسي و سلطه نظامي خويش را در سراسر قفقازيه بسط داد و كمي بعد، به شرحي كه سابقا نيز اشاره شد، به نواحي مابين آرال و درياي خزر و حوضه علياي جيحون يعني نواحي خوارزم و خراسان شمالي دست اندازي را آغاز كرد و براي آن كه توجه دربار ايران را از امور آن نواحي حتي المقدور منحرف سازد پيوسته محمد شاه را به تسخير هرات و قلع و قمع حكام و امراي قندهارتحريص مي نمود تا بدان وسيله هم اسباب اشتغال و گرفتاري نيروي ايران را در افغانستان فراهم كند و هم راهي براي به حمله به هندوستان باز نمايد.
عمال سياسي روسيه براي آن كه كليد هندوستان را در دست داشته باشند سعي مي كردند كه با تضعيف نفوذ سياسي و نظامي دولت مركزي ايران در افغانستان شرقي و جنوب شرقي نواحي كابل و قندهار را ظاهرا به عنوان استقلال و در باطن براي بس نفوذ خو به صورت يك ناحيه تحت الحمايه ايران در آورند و حتي پيش نويس قراردادي را كه مي بايستي بين ايران و سردارقندهار به ميانجيگري و ضمانت ولت روسيه منعقد شودتهيه كردند.
طبق آن قرارداد پادشاه ايران براي ابراز مرحمت نسبت به سردار قندهار ولايت هرات را به وي مي بخشيد و سردار قندهار متعهد مي شد كه هميشه 12000 سوار و 12 عراده توپ به هزينه دولت شاهنشاهي ايران و براي خدمت به پادشاه ايران در هرات نگه دارد. مداخلات صريح و مستقيم عمال و مامورين سياسي روسيه در امور ايران هنگام پادشاهي محمد شاه دولت انگلستان را سخت به تكاپو و چاره جويي بر انگيخت و موجب فعاليت و كوشش بيشتر عمال آن دولت در ايران و مداخله مستقيم و مسلحانه نيروي استعماري آن دولت در ايران گرديد.
دست اندازي به مرزهاي شمال شرقي ايران
در دوران سلطنت ناصر الدين شاه چون روسيه حس كرد وي مايل است به كمك دول اروپاي غربي و عثماني عهد نامه تركمانچاي را لغو كند در تحكيم مواضع نيروهاي نظامي خويش در قفقازيه كوشيد و همان اوقات نيروهاي آن دولت گاه و بيگاه به نواحي اطراف جيحون و خوارزم دست اندازي مي كردند. بعد از شكست محمد امين خان پادشاه محلي خوارزم از سپاه ايران و متلاشي شدن سپاه خوارزم راه دست اندازي به مرزهاي شمال شرقي ايران براي دولت روسيه كاملا بازو موانع بر طرف گرديد. دولت روسيه ابتدا به عنوان تجارت و اعزام و رفت و آمد عادي عده اي از قواي قزاق را به حوالي خيوه فرستاد و چون دربار ايران را سرگرم جنگ با انگلستان ديد موقع را مغتنم شمردو رسما از سال 1265 قمري دست تصرف به مرزهاي شمال شرقي ايران دراز كرد و تا سال 1280 قمري سپاهيان آن دولت به تدريج اطراف آرال و سمرقند و تاشكند را تصرف كردند و بعدها بر مرو نيز دست يافتند.
كوشش ناصر الدين شاه براي سركوب كرئن تركمانان مهاجم به خراسان شمالي به علت بروز اختلاف بين دو سردار ايران به نتيجه نرسيد، تا اينكه حاجي ميرزا حسين خان سپهسالار صدر اعظم ايران تصميم گرفت كه از راه سياست و تدبير دوستي روساي تركمان را نسبت به ايران جلب كند كه در اين بين روسيه تزاري بعد از آگاهي از جريان مانع از مقصود ايران گرديد.
دست اندازي روسيه تزاري به مرزهاي شمال شرقي ايران به وسيله نيروهاي مسلح آن كشور پس از شكست نيروي ايران در مرو از سال1290 قمري به عنوان سركوب كردن تركمانان راهزن و تامين ارتباط تجارتي، آغاز گرديد. در اين سال نيروي تحت فرمان كاوفمان به مسكن تركمانان يموت يا يوموت در شمال رود اترك هجوم بردند و پنج سال بعد يعني در سال 1295 قمري سرتيپ لازارف سردار ارمني تابع روسيه به آن ناحيه لشكر كشي كرد تا بالاخره ژنرال اسكوبلف مامور شد كه كار اشغال نظامي نواحي مورد نظر دربار روسيه را تكميل كند.
ناصرالدين شاه كه در برابر عمل انجام شده قرار گرفته و در مقابل امضاي معاهده پاريس و از دست دادن قسمتي از مرزهاي شرق ايران به نفع بريتانيا ناگزير بود كه در برابر همسايه زورمند شمالي و رقيب سياسي و استعماري بريتانيا نيز سر تسليم فرود آورد، طبق معاهده مورخ 29 محرم سال 1299 هجري قمري مطابق با دسامبر 1881 ميلادي، كه در تهران منعقد گرديد تسلط روسيه را بر سراسر مرزهاي از دست رفته شمال شرقي خراسان به رسميت شناخت.
قرارداد مرطزي كه به وسيله ميرزا سعيد خان موتمن الملك وزير امور خارجه ايران و ايوان زينوويف سفير و نماينده مختار روسيه به امضا رسيد شامل چهار فصل بود.
فصل اول: نقاط و محل عبور خط مرزي تعيين شده وسرحدي قريه فيروزه مي بايستي از شمال آن بگذرد.
فصل دوم: پيش بيني شده بود كه كميسر هاي( نمايندگان) ايران و روسيه بر طبق فصل اول خط سرحد را به طوري صريح ترسيم و در مرزها علامت گذاري كنند.
فصل چهارم: چون منبع رود فيروزه و منابع بعضي رود و انهاري كه ايالت ماوراء بحر خزر متصله به سر حد ايران را مشروب مي كند در خاك واقع شده است، دولت عليه ايران متعهد مي شود كه به هيچ وجه نگذارد از منبع الي محل خروج از خاك ايران در امتداد رود و انهار مزبوره قراء جديدي تاسيس شده و به اراضي كه بالفعل زراعت مي شود توسعه داده شود و نيز براي اراضي كه فعلا در خاك ايران مزروع است بيش از آن مقداري كه لازم است نگذارد آب استعمال كنند......
در سر مسئله قريه فيروزه از طرف روسيه تزاري بار ديگر مطرح شد و روسها نسبت به انتقال قريه مزبور به ملكيت خ.د اصرار ورزيد و پادشاه پير و فرسوده و شكست خورده ايران ناصر الدين شاه در برابر مطامع روسيه به زانو در آمد و در تاريخ 23 ذي القعده سال 1310 قمري قراداد جديدي شامل شش فصل درباره مبادله دو قريه فيروزه و حصار و تغييرات ديگر در خطوط مرزي تدوين شد و به امضاء ميرزا علي اصغر خان امين السلطان صدر اعظم و پوتسف نماينده و سفير فوق العاده روسيه رسيد.
عليرغم قرارداد ها و پروتكلهاي متعدد فوق الذكر بهانه جويي روسها براي تجاوز و تعدي به خاك ايران و اتباع مرزنشين ايران تا بروز انقلاب اكتبر روسيه در سال 1917 ميلادي ادامه يافت.
جزاير آشوراده
دربار ايران مي خواست جزاير آشوراده را از وجود تركمانان سركش پاك كند ولي چون طبق طبق عهد نامه تركمانچاي از حق كشتي راني در درياي خزر محروم شده بود ناچار محمد شاه از دولت روسيه براي تنبيه تركمانان ساكن آشوراده كمك خواست و تزار روس دو كشتي جنگي براي كمك به نيروي ايران فرستاد. كشتي هاي جنگي روسيه در ايران ماجرا نه تنها كمكي به ايران نكردند بلكه پس از رسيدن به خليج حسينقلي بناي دادوستد و دوستي با تركمانان گذاشتند و از سال 1256 قمري در جزاير آشوراده لنگر انداختند و آن جزاير را به صورت پايگاه دريايي روسيه در آوردند.
اعتراض ايران به عمل نامشروع روسيه به جايي نرسيد. سلطه غاصبانه بر جزاير آشوراده تا سال 1266 قمري ادامه يافت. در اين سال به دستور ميرزا تقي خان امير كبير نيروي ايران به سرپرستي مهديقلي ميرزا حكمران لايق و كار آمد مازندران به دستياري تركمانان اتباع ايران، روسها را از جزاير آشوراده بيرون راندند و فقط بازرگانان روسي و موسسه تجارتي آنان در آن جزيره باقي ماندند.اي امر موجب خشم سفير روسيه در تهران شد و از دولت ايران خواست تا مهديقلي ميرزا را از حكومت مازندران عزل نمايد ولي امير كبير از اين كار خودداري كرد.
كشمكش سياسي و نظامي بر سر آشوراده همچنان دوام يافت و دنباله آن تا بعد از شهريور سال 1320 هجري شمسي و شروع سلطنت محمد رضا پهلوي كشيده شد و دولت ايران توانست به استناد قراردادهايي كه پس از تغيير رژيم روسيه و استقرار حك.مت شوروي با حكومت جديد منعقد ساخته بود جزاير آشوراده را تصاحب كند.
سفارت سيف الملك
نيكلاي اول تزار روسيه در سال 1855 ميلادي وفات يافت و جانشين او الكساندر دوم براي ابلاغ رسمي جلوس خود بر تخت سلطنت پيك مخصوصي با نامه بع دربار ايران فرستاد و پيك مزبور در تفليس نامه و نماينده فرمانتفرماي روسي قفقازيه را نيز با خود همراه ساخت و هر دو به تهران آمدند.
ناصرالدين شاه فرستادگان تزار و فرمانرواي قفقاز را به گرمي پذيرفت و براي تبريك جلوس الكساندر دوم، عباسقلي خان مير پنچه از بستگان نزديك ميرزا آقا خان نوري صدر اعظم را به سفارت فوق العاده در دربار روسيه برگزيد و به او لقب سيف الملك اعطا كرد.
وي در تفليس مورد استقبال قرار گرفت، سفير فوق العاده ايران در ملاقات خود با كنت نسلرود وزير امور خارجه روسيه نامه اعتمادالدوله صدر اعظم ايران را كه حاوي مطالبي در باره مودتت و دوستي بين دو كشور بود به وي تسليم نمود و سپس به حضور الكساندر دوم بار يافت. در اين ملاقات كه با تشريفات خاصي صورت گرفت سيف الملك نامه ناصر الدين شاه را به الكساندر دوم تقديم كرد. ناصرالدين شاه در نامه خود ضمن اظهار تعزيت در گذشت نيكلاي اول جلوس الكساندر دوم را برتخت سلطنت روسيه تهنيت گفته و دوام و استحكام دوستي و مودت دو كشور را خواستار شده بود.
توقف سيف الملك در پايتخت روسيه اندكي بيش از چهار ماه طول كشيد. در اين مدت وي با صدر اعظم و وزير امور خارجه و ساير اولياي دولت روسيه مذاكره كرد و در پايان آن مذاكرات طرح موافقت نامه اي در باره مسائل مورد علاقه دو كشور و از آن جمله درباره مسافرت اتباع دو كشور به خاك يكديگر و پناهندگان و فراريان تدوين گرديد و بعدا به امضاي نمايندگان ايران و روسيه رسيد. سفير كبير ايران با همان تشريفات به ايران بازگشت.
موافقت نامه ايران و روسيه درباره مسافرت اتباع دو كشور
نتيجه مذاكرات سيف الملك در پطرزبورگ با اولياي روسيه و گفتگوي سفير روسيه در تهران با صدر اعظم و وزير دول خارجه ايران درباره مسافرت اتباع دو دولت به خاك يكديگر به صورت موافقتنامه حاوي چهار فصل به شرح زير، تدوين و تمضاء شد.
فصل اول: اتباع دو كشور بدون اجازه كتبي( گذرنامه) دولت متبوع خود حق ورود به خاك كشور دسگر را ندارند.
فصل دوم: كساني كه بدون گذرنامه رسمي به خاك كشور متعاهد بروند به وسيله مرزداران بازداشت و با كليه اموال و دارايي يا اسلحه و كلاهايي كه همراه داشته باشند تحويل كنسول يا ژنرال كنسول و يا وزير مختار دولت متبوع خود كه در كشور متعاهد مقيم هستند خواهند شد.
فصل سوم: اگر از اتباع هريك از دو كشور كساني مايل به مهاجرت به خاك كشور ديگر باشند ترتيب مهاجرت آنان بدون دخالت دولت ثالث و يا دولتهاي ديگر داده خواهد شد.
فصل چهارم: هريك از دو دولت متعهد شدند كه با هر گونه تقضا و در خواست مامورين رسمي دولت ديگر درباره صدور اجازه مهاجرت موافقت كنند مگر در صورتي كه برحسب قانون و مقررات موانعي براي چنين در خواستي وجود داشته باشد.
امتياز اقتصادي و سياسي
دولت تزار روس در كسب امتيازات اقتصادي و سياسي به اندازه انگلستان در ايران كامياب نشد. معذلك در برابر هر امتيازي كه به دولت يا اتباع انگليس داده وشد اتباع روسيه نيز فعاليت و كوششي براي اخذ امتيازي نظير آن نشان مي دادند.
نخستين امتياز مهمي كه به اتباع روسيه داده شد، امتياز بهره برداري انحصاري از مراكز صيد ماهي در قسمتي از سواحل ايران در درياي خزر بود كه در سال 1285 هجري قمري از طرف ناصرالدين شاه به يكي از اتباع روسيه بع نام ليلنازوف داده شد و بعد از آن تاريخ نيز چندين بار تمديد گرديد و سرانجام بهره برداري از صيد ماهي در بندر انزلي و اطراف آن و امتداد كرانه درياي خزر تا نوشهر كنوني به دست شركت مختلط شيلات كه سرمايه آن متعلق به دولت روسيه و دولت ايران است افتاد.
كمي بعد از آن تاريخ در سال 1286 هجري قمري اجازه احداث سيم تلگراف بين الكساندر فسكي و تهران از راه ادسا و تفليس به روسيه داده شد و بعدها وزارت ماليه دولت روسيه با كسب اجازه مخصوص از دولت ايران بانك استقراضي روس را در برابر بانك شاهنشاهي ايران، كه امتياز آن به اتياع انگليس داده شده بود، در ايران داير كرد و در معاملت اقتصادي و تجارتي رقيب سرسخت بانك شاهنشاهي گرديد.
بانك استقراضي كه بعدا بع نام بانك اسكنت خوانده شد يك موسسه ظاهرا تجارتي و در حقيقت وسيله بسط و استقرار نفوذ مالي و سياسي تزاري در ايران بود. اين بانك بي دريغ به همه بازرگانان و پيشه وران وام مي داد و در وصول آنها اهمال مي ورزيدسرمايه بانك محدود نبود و »چه لازم داشت از وزارت دارايي و خزانه روسيه دريافت مي كرد. شعاع عمل اين بانك به تدريج توسعه يافت و دولت و پادشاه و شاهزادگان نيز وام مي داد و بدين ترتيب علاوه بر آن كه از اين ممر سود كلاني عايد بانك نميشد، غالبا ضرر هم مي داد. اين بانك تا استقرار رژيم حكومت شوروي در روسيه در ايران باقي بود و طي قرارداد هاي منعقده بين ايران و رژيم شوروي كليه دارايي و مطالبات آن بانك به عنوان غرامت جنگ به ايران داده شد.
دولت تزاري روسيه در دوره سلطنت ناصرالدين شاه، مهمتري مركز حياتي ايران را به دست آورد و با اعزام مستشاران نظامي و تشكيل بريگادقزاق در سال 1297 قمري نيروي دفاعي ايران را تحت اختيار خود در آورد.
بريگاد قزاق و روساي روسي آن ، كه طبق قرارداد استخدامي فقط تابع وزارت جنگ ايران بودند و مستخدم دولت ايران شمرده مي شدند، كم كم به صورت يك نيروي مستقل وابسته به شخص شاه ايران و دربار روسيه در آمدند و نيرويي كه براي حفظ و صيانت كشور از تجاوز اجانب تشكيل شده بود وسيله موثر تحكيم بنيان رژيم استبداد سلاطين و سركوب كردن افكار آزادي طلبان و مجري اوامر و دستورهاي فرمانفرماي قفقازيه و دربار روسيه تزاري شد و بعضي از روساي بريگاد قزاق منجمله لياخوف در اجراي سياست ضد آزادي روسيه تزاري و مبارزه با آزادي خواهان ايران نقش بزرگي را ايفا كردند.
در سال 1310 هجري قمري امتياز احداث خط شوسه بين بندرانزلي و قزوين و بهره برداري از آن به يك شركت روسي موسوم به شركت بيمه حمل و نقل ايران واگذار شد. مدت امتياز 99 سال بود در دوره سلطنت مظفرالدين شاه شركت مزبور امتياز خط شوسه بين قزوين و همدان را نيز به دست آورد.
تلگراف
در سال 1872 م براي مبادله تلگراف از نقاط مرزي ايران با نقاط روسيه، قراردادي هم ميان روسيه و ايران بسته شد و تعرفه و نرخ مخابرات در آن قرارداد تعيين گرديد. از آن پس تلگرافخانه روس هم در شهرها و برخي از مناطق مرزي شمال شرق و شمال غرب ايران تاسيس گرديد و قرارداد دوم در سال 1879 م به دولت روسيه اجازه داده شد تا براي برقراري ارتباط با نيروي دريايي خود در درياي خزر از قلعه چكشلر در منطقه تركمن تا استر آباد گرگان يك رشته سيم تلگراف بر قرار كند.در يان قرارداد دولت ايارن نپذيرفت كه در برابر كشيدن خط تلگراف چكشلر به استر آباد حق العبور و پاداش مطالبه نكند و حتي الامكان از سيم تلگراف چكشلر- استرآباد حراست نمايد و ماموران روس در آنجا اقامت كنند. دولت روس پذيرفته بود كه پس از پايان سيم كشي آن قسمت از خط تلگراف را كه در خاك ايران كشيده شده است به دولت ايران واگذار كند. پس از انقلاب روسيه به موجب قرارداد 26 فوريه 1921 خطوط تلگراف و وسايل ساختمان روسيه در اختيار ايران قرار گرفت و نيز خطوط تلگراف هند و اروپ با كليه وسايل و ساختمانها و همه امتيازات اداره تلگراف هند و اروپ به ايران واگذار شد.
تشكيل قزاقخانه
يكي ديگر از كارهايي كه در دوره ناصر الدين شاه انجام شد تاسيس قزاقخانه بود. وي هنگامي كه در گارد قزاق قفقازي در پايتخت روسيه ديدن كرد، از امپراتور روسيه خواهش كرد تا چند افسر براي تعليمات نظامي به شيوه قزاق به ايران بفرستد تا بتواند در ايران يك گارد مخصوص قزاق تاسيس كند. امپراتور روسيه اين خواهش را پذيرفت و شاه پس از بازگشت به تهران همزمان با تشكيل نظام اتريش براي تربيت پياده نظام و توپخانه جديد در تهران براي تشكيل يك نيروي اسواره قزاق زير نظر افسران روسي نيز اقدام كرد و به دستور وزارت جنگ روسيه، سرهنگ«دومانتويچ» با چند افسر ارشد و افسر جزء و درجه دار روسي در 1879 به ايران آمدند. امپراتور براي تامين نيازهاي اوليه تسليحاتي اين نيرو يك هزار تفنگ و چند توپ به ايران اهدا كرد و دومانتويچ آموزشگاهي در قزاقخانه تاسيس كرده و چند مترجم برگزيد و به استخدام و تعليم تا بين درجه داران و افسران ايراني پرداخت و لباس و كلاه و سلاح ويژه قزاق روس را در اين قزاقخانه متداول ساخت و بيمارستان كوچكي براي آنها تاسيس كرد و اسلحه مورد نياز نيروي قزاق نيز از روسيه خريداري شد و براي اين نيرو و نام«بريگاد سواره قزاق اعليحضرت اقدس همايوني شاهنشاهي »انتخاب گرديد بعد از وي سرهنگ چاركوفسكي، سرهنگ كوزمين كاراوايف، به رياست قزاقخانه در آمدند. كه استار وسلسكي آخرين رئيس روسي قزاقخانه پس از شكست از بلشويكهاي گيلان، در 1920 افسران قزاقخانه به وسيله نيروي انگليس متمركز در قزوين بازداشت و از ايران اخراج شدند.
خط آهن
در حدود سال 1291 قمري اندكي پس از آن كه بارون ج.ليوس دورويتر تبعه انگلستان امتياز احداث خط آهن ازرشت به تهران و از تهران به خليج فارس را به مدت 70 سال از ناصرالدين شاه گرفت. يكي از اتباع روسي به نام فن فالكنهاگن امتياز احداث و بهره برداري خط آهن جلفا به تبريز را در طول 156 كيلومتر از شاه ايران گرفت ولي چون در پايان مهلت مقرر يعني پنج سال از تاريخ امتياز نامه نتوانست به تعهد خود عمل كند امتياز او لغو گرديد.
مظفرالدين شاه
در زمان مظفرالدين شاه رابطه ايران و روسيه همچنان حسنه بود و در سفر اول وي به اروپا او مورد استقبال دولت و امپراتوري روسيه قرار گرفت و امپراتور روسيه نشان و حمايت سنت آندره را به مظفرالدين شاه داد. در سفر دوم وي ايران به وام احتياج داشت كه اين وام خواهي بايد از طريق دولت روسيه فراهم مي گرديد. به همين منظور گفتگوهايي بين اين دو دولت برگزار شد كه قرارداد دريافت ده ميليون منات وام ميان مشير الملك وزير مختار و وزير دارايي روسيه امضاء شد كه در طي اين امضاء عوارض صدي پنچ گمركي نفت روسيه كه به ايران وارد مي شد به صدي يك و نيم و عوارض قند و شكر وارده از روسيه از صدي 5/2 كاهش يافت و به موجب تعرفه جداگانه در 12 رمضان فرمان اجراي آن به امضاي شاه رسيد. براي حقوق گمركي كالاهاي بازرگاني كه از سوي اتباع روس به ايران وارد مي شد و همچنين كالاهاي روس را در ايران در برابر كالاهاي وارداتي از ديگر كشورهاي غرب رونق مي داد. چندي بعد امتياز راه آهن جلفا به قزوين نيز به بانك استقراضي روس داده شود شعبه بانك استقراضي در مشهد و چندين شهر ديگر افتتاح گرديد. در آخرين روزهاي حكومت وي دولت انگليس براي منافع اقتصادي و مصالح سياسي خود خواستار استقرار قوي و قانوني در ايران بود و دولت روس هم كه از ژاپن شكست خورده بود به منظور پيشبرداهداف سياسي و نظامي و اقتصادي خود در خاور دور و بخصوص در ايران و جلوگيري از پيشفت نفوذ آلمان در اين كشور از چندي پيش با هم به گفتگو و تنظيم قراردادي و تعيين مناطق نفوذي دو دولت در ايران بودند با تحول نظام حكومتي در ايران موافق بودند.
فهرست منابع و مواخذ
1- حكيمي ، محمود: ايران در عصر ناصرالدين شاه، تهران، انتشارات قلم، 1378
2- طلوعي، محمود: هفت پادشاه،تهران، انتشارات علمي، 1377
3- شميم، علي اصغر: ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران، انتشارات مدبر، چ هفتم، 1375
4- متولي حقيقي، يوسف: وزير تاريخ نگار، مشهد، انتشارات محقق، 1381
5- ولايتي، علي اكبر: تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، 1370
6- ولايتي، علي اكبر: تاريخ روابط خارجي دوران ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، 1375
ولت آنلاین نوشت:
بوسیدن پدیدهای انسانی است، ولی آیا رواج آن مربوط به غرایز انسانی میشود یا اینکه باید به آن به عنوان پدیدهای فرهنگی نگریست؟ این سؤالی است که هنوز دانشمندان پاسخی قطعی برای آن نیافتهاند.
بیش از صد سال است که دانشمندان در صدد یافتن علت رواج بوسه در میان انسانها هستند. زیگموند فروید، روانکاو اتریشی، بر این عقیده بود که بوسیدن غریزهای انسانی است و این غریزه از بدو تولد در انسان وجود دارد. به عقیده او بوسه ریشه در نیاز نوزاد به مکیدن شیر از پستان مادر دارد.
گروه دیگری از دانشمندان بر این نظرند که انسان فقط قادر است برخی از رفتارهای غریزی خود را تغییر دهد. آنان بوسیدن را جزو رفتارهای غریزیای میدانند که قابل کنترل است. به عقیده آنان این نظریه پاسخ این سؤال را نیز در بر دارد که اگر بوسیدن پدیدهای غریزی و مادرزاد است، پس چرا در بین ۱۰ درصد مردم دنیا از نظر فرهنگی مردود است.
۶۵۰ میلیون انسان با بوسیدن بیگانه هستند
در فرهنگ ۶۵۰ میلیون انسان، بوسیدن عملی چندشآور و حتی وحشیانه است. در سفرنامه یک مردمشناس فرانسوی در سال ۱۸۹۷ آمده که در بین چینیها بوسیدن حتی میتوانست نشانه آدمخواری تلقی شود. در همان زمان دانشمندی دانمارکی نیز مشاهده کرده بود که در برخی قبایل فنلاندی یک زوج هیچگاه یکدیگر را نمیبوسیدند. امروزه ۱۰ درصد مردم دنیا بوسیدن را عملی زشت میدانند. برای نمونه در مغولستان پدران برای ابراز محبت به پسرانشان، به جای بوسیدن آنان سرشان را بو میکنند.
برخی نظریات بیولوژیک پیرامون بوسه
در سال ۱۹۶۰ جانورشناس انگلیسی، دزموند موریس، این نظریه را مطرح کرد که بوسیدن از رسمی میآید که در گذشته در میان نیاکان بشر وجود داشته و به کودکان از طریق دهان به دهان غذا میدادهاند. موریس میگوید، این عمل هنوز هم در بین شامپانزهها رایج است. اینکه بشر از طریق دهان به دهان هم تغذیه میکرده، در نوشتههای یونان باستان نیز آمده است. طبق مشاهدات و گزارشهای یک محقق اتریشی این رسم امروزه هم در برخی قبایل آفریقایی رواج دارد.
جهانی شدن فرهنگ بوسیدن
کشف اینکه چرا انسانها همدیگر را میبوسند همچنان موضوع تحقیقهای علمی است. با توجه به اهمیتی که بوسیدن در زندگی بشر دارد، این عجیب هم نیست.
فقط یک زوج نیستند که همدیگر را میبوسند: پاپ زمین کشورهایی را که به آن سفر میکند، میبوسد. کسانی که به کلیسا میروند، حلقهای را که کشیشها بر دست دارند، میبوسند. سران سابق کشورهای اروپای شرقی لب یکدیگر را میبوسیدند و فرانسویها گونه یکدیگر را میبوسند.
با توجه به گسترش روزافزون روابط بین فرهنگهای گوناگون به احتمال زیاد نود درصدی که بوسیدن در بین آنان رواج دارد، موفق خواهند شد ۱۰ درصد باقیمانده را نیز با خود همراه کنند. در انگلیس تا همین ۲۰ سال پیش بوسیدن، حتی بوسیدن گونه، در خیابان امری غیرقابل تصور بود، در صورتی که امروز همه همدیگر را در ملا عام میبوسند. روند جهانی شدن، فرهنگ را هم، که بوسیدن جزیی از آن است، در بر میگیرد.
آگاتوکلس : خودکامه سراکیوز (۳۶۱، ۲۸۹ ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.
آلن پینکرتون : موسس آژانس کارآگاهی آمریکا (۱۸۱۹، ۱۸۸۴) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.
آیزادورا دانکن : رقاص آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۲۷) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.
اسکندر کبیر : پادشاه مقدونی (۳۵۶ ،۳۲۳ ق.م) به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.
الکساندر : پادشاه یونان (1۸۹۳ ۱۹۲۰) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.
تامس آت وی : نمایشنامه نویس انگلیسی (۱۶۵۲، ۱۶۸۵) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!
جان وینسون : ماجرا جوی بریتانیا (۱۵۵۷، ۱۶۲۹) وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.
جروم ناپلئون بناپارت : آخرین بناپارت آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۴۵) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.
جورج دوک کلارنس : انگلیسی (۱۴۴۹،۱۴۷۸) به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.
جیمز داگلاس ارل مورتون : (۱۵۲۵،۱۵۸۱) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.
رودولفونی یرو : ژنرال مکزیکی (۱۸۸۰، ۱۹۱۷) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.
زئوکسیس : نقاش یونان (قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!
ژراردونرال : نویسنده فرانسوی (۱۸۰۸ ،۱۸۵۵) با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.
فرانسیس بیکن : (۱۵۶۱،۱۶۲۶) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.
فالک فیتز وارن : چهارم بارون انگلیسی (۱۲۳۰، ۱۲۶۴) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.
کلادیوس اول : امپراتور روم (۵۴ ب م. ۱۰ ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.
کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ : (۱۸۶۰، ۱۸۹۵) این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.
گریگوری یفیموویچ راسپوتین : (۱۸۷۱،۱۹۱۶) وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.
لایونل جانسن : شاعر انگلیسی (۱۸۶۷ ،۱۹۰۲) از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.
لنگی کالیر : کلکسیونر آمریکایی (۱۸۸۶،۱۹۴۷) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.
مارکوس لیسینیوس کراسوس : سیاستمدار رومی (۱۱۵، ۵۳ ق.م) این رهبر بدنام و صراف رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.
هنری اول : پادشاه انگلیسی (۱۰۶۸،۱۱۳۵) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.
یوس
آگاتوکلس : خودکامه سراکیوز (۳۶۱، ۲۸۹ ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.
آلن پینکرتون : موسس آژانس کارآگاهی آمریکا (۱۸۱۹، ۱۸۸۴) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.
آیزادورا دانکن : رقاص آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۲۷) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.
اسکندر کبیر : پادشاه مقدونی (۳۵۶ ،۳۲۳ ق.م) به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.
الکساندر : پادشاه یونان (1۸۹۳ ۱۹۲۰) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.
تامس آت وی : نمایشنامه نویس انگلیسی (۱۶۵۲، ۱۶۸۵) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!
جان وینسون : ماجرا جوی بریتانیا (۱۵۵۷، ۱۶۲۹) وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.
جروم ناپلئون بناپارت : آخرین بناپارت آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۴۵) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.
جورج دوک کلارنس : انگلیسی (۱۴۴۹،۱۴۷۸) به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.
جیمز داگلاس ارل مورتون : (۱۵۲۵،۱۵۸۱) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.
رودولفونی یرو : ژنرال مکزیکی (۱۸۸۰، ۱۹۱۷) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.
زئوکسیس : نقاش یونان (قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!
ژراردونرال : نویسنده فرانسوی (۱۸۰۸ ،۱۸۵۵) با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.
فرانسیس بیکن : (۱۵۶۱،۱۶۲۶) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.
فالک فیتز وارن : چهارم بارون انگلیسی (۱۲۳۰، ۱۲۶۴) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.
کلادیوس اول : امپراتور روم (۵۴ ب م. ۱۰ ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.
کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ : (۱۸۶۰، ۱۸۹۵) این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.
گریگوری یفیموویچ راسپوتین : (۱۸۷۱،۱۹۱۶) وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.
لایونل جانسن : شاعر انگلیسی (۱۸۶۷ ،۱۹۰۲) از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.
لنگی کالیر : کلکسیونر آمریکایی (۱۸۸۶،۱۹۴۷) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.
مارکوس لیسینیوس کراسوس : سیاستمدار رومی (۱۱۵، ۵۳ ق.م) این رهبر بدنام و صراف رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.
هنری اول : پادشاه انگلیسی (۱۰۶۸،۱۱۳۵) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.
یوسف اشماعیلو : کشتی گیر ترک بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.
تامس می : مورخ انگلیسی (1۵۹۵ ۱۶۵۰) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شدف اشماعیلو : کشتی گیر ترک بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.
تامس می : مورخ انگلیسی (1۵۹۵ ۱۶۵۰) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد
تعداد صفحات : 14
دوستان عزیز بسیار دوستان دارم و شما آزاد هستید مطالب را با ذکر منبع کپی کنید و به ما نظر دهید.